انتخابات، بیست سال بعد

درس‌های یک سقوط

در آغازین روزهای تابستان سال ۱۳۸۴ خورشیدی من دانشجوی دوره‌ی لیسانس دانشگاه بهشتی بودم. دوران وبلاگ و فیس‌بوک بود. در فضای خیالات جمعی ما ـ من و آدم‌های هم‌سن‌وسالم ـ شوری و آرزوهایی بزرگ جریان داشت. روزهای خوشمان بود. با وجود همه‌ی نامرادی‌های فردی و جمعی، داشتیم بهترین روزهای عمرمان را می‌گذراندیم و این را البته نمی‌دانستیم. اوضاع سیاسی و اجتماعی با آن‌چه ما می‌خواستیم فاصله‌ای کیهانی داشت و سدهایی که پیش روی رویاهایمان می‌ساختند، حسابی خشمگینمان می‌کرد. نیروی اجتماعی عظیمی بودیم که خیال می‌کردیم می‌توانیم و باید مثل سیل سدها را بشکنیم: فرزندان انقلاب؛ و دل بسته بودیم به نیروی سیاسی کوچکی که قرار بود ما را نمایندگی کند و نمی‌توانست: اصلاح‌طلبان.

دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری بود، مثل همین روزها. و رقبا محمود احمدی‌نژاد و اکبر هاشمی رفسنجانی بودند. این روزها هی یاد تصاویری از آن تابستان پرشور می‌افتم. رفیق اولم که آن‌وقت‌ها دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی بود با اطمینان می‌گفت می‌رود و به احمدی‌نژاد رأی می‌دهد، چون اکبر هاشمی و دارودسته‌اش سال‌ها خون مردم را توی شیشه کرده‌اند. او حالا در آمریکا زندگی می‌کند و آخرین باری که گفتگو کردیم می‌گفت آدم بهتر است در آمریکا کارگر پیتزافروشی باشد تا در ایران استاد دانشگاه. رفیق دومم معتقد بود بدیهی است که اکبر هاشمی رئیس جمهور منتخب نظام است و برای مخالفت با گزینه‌ی نظام رأی نداد. او حالا در کانادا زندگی می‌کند. رفیق سوم به احمدی‌نژاد رأی داد چون با اطمینان باور داشت انتخاب او کار نظام جمهوری اسلامی را تمام می‌کند. این سومی را در جریان زندگی گم کرده‌ام. به شهرش رفت و لابد حالا دارد با بحران میانسالی و تأمین مخارج خانواده و تورم جانکاه دست و پنجه نرم می‌کند.

نزدیک بیست سال از آن روزهای تابستان گذشته است و متأسفم که ما هنوز در همان نقطه هستیم. کاش در همان نقطه بودیم؛ در آرزوی آن نقطه‌ایم. فقط یک نشانه‌ی کوچک از انحطاط ما این است: همان کسی که از انتخاب‌شدنش هراس داشتیم، هنوز از سوی بخش وسیعی از جامعه‌ی ایران قهرمانی دانسته می‌شود که نمی‌گذارند بیاید و ایران را نجات دهد.

ما در ساخته‌شدن چیزی که پیش رویمان بود نقش داشتیم؛ اگرچه نقشی محدود. آیا ما چهار نفر – و هزاران نفر مثل ما ـ می‌توانیم ادعا کنیم کنشی که در سال ۸۴ انجام دادیم در وضعیت امروز خودمان و آدم‌های پیرامونمان بی‌تأثیر بوده است؟ تاریخ در جریان همین تصمیم‌ها و کنش‌های روزمره ساخته می‌شود. کنش‌ها واقعیتی اجتماعی را می‌سازند که بر واقعیت‌های بعدی اثر تعیین‌کننده برجا می‌گذارد و به مسیر رویدادهای بعدی جهت می‌دهد.

بخشی از فرایند تدریجی تباهی جمعی ما از همان‌جا، درست در همان روزهای آغاز تابستان ۸۴ آغاز شد. سرگذشت ما، در مجموع، سقوطی مداوم بود؛ در طول این بیست سال، با همه‌ی کوشش‌ها و دشواری‌ها و جانفشانی‌ها، نتوانستیم به وضع سال‌های اصلاحات حتا نزدیک شویم. سال‌هایی که نقص و کاستی‌هاشان در آغاز آن تابستان خشمگینمان می‌کرد.

برخی آن روزها از سنگ روی یخ شدن اکبر هاشمی رفسنجانی دلشان خنک شد. حقشان بود. اما از همان‌ها می‌پرسم: می‌ارزید؟ این روزها که صحبت از خون‌های ریخته شده و جان‌های بر باد رفته بسیار است، بیایید یک بار فیلم را به عقب برگردانیم، به همان تابستان ۸۴. اگر نتیجه‌ی آن انتخابات جور دیگری رقم می‌خورد، آیا رخدادهای سال ۸۸ همان‌طور که تجربه‌شان کردیم اتفاق می‌افتادند؟ تاریخ نمی‌توانست در مسیرهای دیگری جریان‌ پیدا کند؟ آن سه رفیق گرامی‌ام سال هشتادوهشت به خیابان آمدند و بعد از شکست خیابان، هرکدام به نحوی صحنه‌ی بازی را ترک کردند. شاید هر چهارنفرمان امروز از حاصل چیزی که خودمان در ساخته‌شدنش نقش داشته‌ایم شرمسار باشیم؛ از همان نقش کوچک و اندک.

ما نسلی شکست‌خورده‌ایم که این روزها، در فاصله‌ای بعید از رؤیاهای جمعی بیست سال پیشمان، هر کدام در گوشه‌ای داریم فقط تکه‌پاره‌های زندگی فردی خودمان را جمع‌وجور می‌کنیم. نیروی اجتماعی عظیمی بودیم که فرصت سازمان یافتن و عمل کردن برای تحقق رؤیاهایمان پیدا نکردیم. سیلی بودیم که حالا مرداب است. نسل‌های بعد اگر بخواهند از سرگذشت ما درسی بگیرند، باید به توازن رؤیا و واقعیت فکر کنند. زندگی بی‌رؤیا، چه در شکل فردی و چه جمعی، بی‌روح و بی‌معناست. رؤیاها به زندگی ما جهت می‌دهند، اما همیشه فاصله‌ای با واقعیت موجود دارند. عمل سیاسی با خیره شدن در افق رؤیاهای جمعی اما در واقعیت رخ می‌دهد و بیشتر مستلزم حساب‌وکتابِ هزینه و فایده است تا شور و شعار و هیجان. خشم و کینه و نفرت احساسات طبیعی انسانی و جزئی از عمل سیاسی‌اند، اما باید هوشیار باشیم که چشم بستن بر امکان‌ها و محدودیت‌های واقعی و عمل سیاسی تنها بر پایه‌ی این احساسات گاهی می‌تواند در نهایت به زیان خودمان تمام شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *