مولف : دیوید رانسیمن
مترجم : سالار کاشانی
هر وقت زمان انتخابات میرسد، آدمهای تحصیلکرده با خودشان میگویند «چرا بیسوادها هم باید به اندازۀ من حق رأی داشته باشند؟ آنها که از سیاست سر درنمیآورند». این سؤال همانقدر که درست به نظر میرسد، اشتباه هم هست: هرطور حساب کنیم، متخصصها دربارۀ اوضاع و احوال مملکتداری دانش بیشتری دارند تا مردم کوچه و بازار. اما چه کسی تعیین میکند فرد متخصص کیست و تخصصش باید در چه زمینهای باشد؟ کتاب جدید دیوید رانسیمن دنبال حل همین تناقضهاست.
دیوید رانسیمن، گاردین — دموکراسیْ ملالآور، کینهتوز، خودفریب، پارانویک، ناپخته و اغلب بیثمر است. بیشتر با اتکا به افتخارات گذشته زنده است. این وضعیت اسفناک بازتاب چیزی است که ما به آن تبدیل شدهایم. اما دموکراسی کنونی هویت ما نیست. تنها نظامی برای حکومتکردن است که ما آن را ساختهایم و میتوانیم تغییرش دهیم. پس چرا چیزی بهتر را جایگزین آن نکنیم؟
این استدلال در سالهای اخیر جلوۀ بیشتری یافته است، چون سیاست دموکراتیک پیشبینیناپذیرتر شده و نتایج آن برای خیلیها عمیقاً هشداردهنده است. ابتدا برکسیت، سپس دونالد ترامپ، به علاوۀ خیزش پوپولیسم و گسترش تفرقه، موجب آغاز جستوجویی محتاطانه برای جایگزینهای احتمالی شده است. اما نظامهای رقیبی که پیرامون ما به چشم میخورند جذابیت اندکی دارند. صورتهای ناخوشایند اقتدارگرایی قرن بیستویکمی در بهترین حالت تنها جایگزینی محدود و عملگرایانه برای دموکراسی فراهم میکنند. رهبران مستبد جهان هنوز خواستههای افکار عمومی را ارضا میکنند و در رژیمهای اقتدارگرای رقابتی مثل مجارستان و ترکیه به برگزاری انتخابات تشریفاتی ادامه میدهند. از ترامپ تا رجب طیب اردوغان چندان نمیتوان انتظار جهش به آیندهای درخشانتر داشت.
جایگزین بسیار جزماندیشانهتری هم وجود دارد که ریشههایش به قرن نوزدهم بازمیگردد. چرا بازی رأیدهی را به کل کنار نگذاریم؟ تظاهر به احترام به دیدگاههای مردم عادی را بس کنید. ارزشش را ندارد، چون مردم به اشتباهاتشان ادامه میدهند. در عوض متخصصان را محترم بدارید. این گزینه واقعاً رادیکال است. پس بهتر نیست امتحانش کنیم؟
نام این دیدگاه دربارۀ سیاست اپیستوکراسی است: حاکمیت دانایان. نگرشی یکسره مغایر با دموکراسی، چون بر این استدلال اتکا دارد که حق مشارکت در تصمیمگیری سیاسی به این بستگی دارد که آیا شما میدانید دارید چه کار میکنید یا نه. فرض بنیادی دموکراسی همواره این بوده است که میزان دانایی شما اهمیتی ندارد: شما اختیار تصمیمگیری دارید چون باید با عواقب آنچه انجام میدهید زندگی کنید. در آتن باستان، این اصل در انتخاب صاحب منصبان از طریق قرعهکشی بازتاب مییافت. هر کسی میتوانست این کار را انجام دهد چرا که همه -البته همۀ کسانی که زن، خارجی، تهیدست، برده یا کودک نبودند- عضوی از دولت به شمار میرفتند. امروز دیگر ما افراد را برای نقشهای مهم، به استثنای انتخاب اعضای هیئت منصفه در بعضی کشورها، بهصورت تصادفی برنمیگزینیم. اما این ایدۀ اساسی را با واگذاردن حق رأی به شهروندان بدون بررسی صلاحیت آنان برای این کار تأیید میکنیم.
منتقدان دموکراسی -که افلاطون نخستینشان بود- همواره به این نکته اشاره کردهاند که دموکراسی به معنای حاکمیتیافتن ناآگاهان یا بدتر از آن حاکمیت شارلاتانهایی است که مردمِ ناآگاه فریبشان را میخورند. وقتی در کمبریج، شهر حامیان پرشور [باقیماندن در اتحادیۀ] اروپا و محل استقرار دانشگاهی برگزیده، حضور داشتم، پژواکهایی از این بحث را پس از رأیگیری برکسیت میشنیدم. این اظهارات معمولاً آهسته و بهنجوا بیان میشدند -باید آدم شجاعی باشید که در یک جامعۀ دموکراتیک خود را یک اپیستوکرات نشان دهید- اما بیشک وجود داشتند. افرادی بسیار باهوشی که زیر لب مشغول غرولند کردن دربارۀ این بودند که وقتی از مردم عادی سوالی را میپرسید که فهمی از آن ندارند، همین میشود. دومینیک کامینگز، سازندۀ شعار «کنترل را پس بگیر» که به پیروزی رفراندوم یاری رساند، دریافت که منتقدانش چندان از اشاره به این نکته در مواجهه با او شرمگین نیستند. آنها میگفتند برکسیت اتفاق افتاد چون افراد شرور به مردم نادان دروغ گفتند. این هم از دموکراسی.
این ادعا که طرفداران دموکراسی مایلاند تحت حکومت احمقها و نادانها قرار گیرند، منصفانه نیست. هیچ یک از مدافعان دموکراسی مدعی این نبوده است که حماقت و نادانی فضلیتاند. اما حقیقت این است که دموکراسی تمایزی میان دانایی و فقدان دانایی قایل نمیشود. برای دموکراسی تواناییِ اندیشیدن هوشمندانه دربارۀ مسائل دشوار اهمیتی ثانویه دارد. ملاحظۀ نخست در دموکراسی این است که فرد خود درگیر نتیجۀ رفتارش باشد. دموکراسی تنها در پی آن است که رأیدهندگان آن قدر در زمینۀ رفتارشان حضور داشته باشند که متحمل رنج ناشی از خطاهایشان شوند.
پرسشی که اپیستوکراسی برمیانگیزد این است: چرا تبعیضی مبتنی بر دانایی را به کار نمیبندیم؟ چه چیز خاصی در اعطای حق مشارکت به همگان وجود دارد؟ در پس چنین نگرشی این اندیشۀ جذاب قرار دارد که به جای زیستن با خطاهایمان، بهتر است با همۀ توانمان از بروز خطا در همان وهلۀ اول جلوگیری کنیم. به این ترتیب اینکه چه کسی عهدهدار مسئولیت میشود، اهمیت خود را از دست خواهد داد.
این بحث برای مدتی بیش از دو هزار سال و بیشتر اوقات به صورتی بسیار جدی مطرح بوده است. تا پایان قرن نوزدهم توافق معمولاً بر این بود که دموکراسی ایدۀ بدی است: در دموکراسی همیشه این خطر وجود دارد که قدرت در دستان افرادی قرار گیرد که نمیدانند دارند چه میکنند. البته این اجماع بیشتر میان روشنفکران برقرار بود. در مورد اینکه مردم عادی دربارۀ این مسئله چه میاندیشیدند، دانش اندکی داریم. کسی نظر آنها را نمیخواست.
در طول قرن بیستم اجماع روشنفکران تغییر یافت. دموکراسی خود را بهمثابۀ شرایط پیشفرض سیاست تثبیت کرد و محسناتش بر نقاط ضعفش چربید. اکنون رخدادهای قرن بیستویکم برخی از تردیدهای اولیه را زنده کرده است. حالا به نظر میرسد که دموکراسیها دارند باعث وقوع چیزهای کاملاً احمقانهای میشوند. شاید هیچ کس نتواند خطاهای دموکراسیها را تاب بیاورد. اپیستوکراسی دوباره در عصر ترامپ، تغییرات آب و هوایی و سلاحهای هستهای قدرتنمایی میکند.
پس چرا ما به نگرشهای شایستهترین افراد در ارزیابی آنچه انجام میدهند، وزن بیشتری نمیدهیم؟ پیش از پاسخ دادن به این پرسش، تمایز قایل شدن میان اپیستوکراسی و چیزی که اغلب با آن اشتباه گرفته میشود، اهمیت دارد: تکنوکراسی. این دو متفاوتاند. اپیستوکراسی یعتی حاکمیت کسانی که صاحب بیشترین دانایی هستند. تکنوکراسی حاکمیت مکانیکها و مهندسهاست. یک تکنوکرات کسی است که میداند دستگاهها چطور کار میکنند.
در نوامبر ۲۰۱۱ دموکراسی یونان به حالت تعلیق درآمد و دولت منتخب با کابینهای متشکل از متخصصان جایگزین شد، وظیفۀ این کابینه تثبیت اقتصاد درحال فروپاشی یونان پیش از برگزاری انتخابات جدید بود. اما این تجربهای از نوع تکنوکراسی بود نه اپیستوکراسی. مهندسان در اینجا همان اقتصاددانان بودند. حتی اقتصاددانان بسیار شایسته هم غالباً نمیدانند بهترین کاری که میتوان انجام داد چیست. چیزی که آنها میدانند این است که چگونه میتوان با یک نظام پیچیده، که خود در ساختن آن مؤثر بودهاند، کار کرد؛ آن هم تا آنجا که این نظام در مسیر پیشبینی شده عمل میکند. تکنوکراتها کسانی هستند که میفهمند چه چیز میتواند دستگاه را در بهترین حالت نگه دارد. اما درعینحال نگهداشتن دستگاه میتواند بدترین کار ممکن باشد. تکنوکراتها نمیتوانند کمکی به حل این مسئله بکنند.
هم دموکراسیهای انتخابی و هم اقتدارگرایی عملگرا فضای قابل توجهی را به تکنوکراسی اختصاص میدهند. هر نظام ظرفیت تصمیمگیری را به صورت فزاینده به دست متخصصان تعلیمدیده میسپارد، به ویژه هنگامی که با مسائل اقتصادی مواجه میشود. ادارهکنندگان بانکهای مرکزی قدرت گستردهای در طیف وسیعی از نظامهای سیاسی در سراسر جهان دارند. به همین خاطر تکنوکراسی در واقع جایگزینی برای دموکراسی نیست. تکنوکراسی، همانند پوپولیسم، بیشتر چیزی است که به نظامهای سیاسی افزوده میشود. آنچه اپیستوکراسی را متمایز میسازد این است که این نظام برای تصمیم «درست» در مقابل تصمیمِ از نظر تکنیکی بجا اولویت قایل میشود. اپیستوکراسی میکوشد پاسخی برای این سوال که باید به کجا برویم پیدا کند. تکنوکرات تنها میتواند به ما بگوید چگونه باید به آنجا برسیم.
عملکرد اپیستوکراسی در عمل چگونه است؟ بارزترین مشکل این است که چه کسانی را باید در زمرۀ دانایان به حساب آورد؟ برای خبره بودن هیچ شرایط رسمیای وجود ندارد. شناسایی تکنوکراتِ شایسته بسیار آسانتر است. تکنوکراسی بیشتر شبیه لولهکشی است تا فلسفه. وقتی یونان به دنبال متخصصان اقتصادی رفت تا سر و سامانی به اوضاع آشفتۀ مالیاش بدهند، به گلدمن ساکس و دیگر بانکهای بزرگ رسید، جایی که تکنسینها در آن گرد آمده بودند. وقتی یک دستگاه خراب میشود اغلب رد آثار کسانی که قرار است تعمیرش کنند بر آن دیده میشود.
از نظر تاریخی بعضی از اپیستوکراتها مشکل شناسایی آگاهترین افراد را با دفاع از صلاحیتهای غیرفنی برای سیاست رفع کردهاند. اگر چیزی به اسم دانشگاه زندگی وجود داشته باشد، این دانشگاه همان جایی است که اپیستوکراتها میخواهند تصمیمگیرندگان سیاسی مدارج بالا را در آنجا گرفته باشند. اما از آنجا که چنین دانشگاهی وجود ندارد، اپیستوکراتها مجبورند به آزمونهای ناپختۀ لیاقت و شایستگی بسنده کنند. فیلسوف قرن نوزدهمی جان استوارت میل به نفع نظام رأیدهیای استدلال میکرد که به طبقات مختلف مردم بر حسب کاری که انجام میدادند، تعداد متفاوتی حق رأی اعطا میکرد. افراد حرفهای و دیگر افراد دارای تحصیلات عالی هر کدام صاحب شش رأی یا بیشتر میشدند؛ کارگران فاقد مهارت یک حق رأی داشتند. میل همچنین سخت کوشش کرد که به زنان حق رای داده شود، در زمانی که این دیدگاه، نگرشی عمیقاً غیر معمول بود. او این کار را به خاطر اعتقاد به برابری زنان و مردان نکرد. دلیل پافشاری او این بود که فکر میکرد برخی زنان، به ویژه زنان تحصیلکرده، بر بسیاری از مردان برتری دارند. میل هوادار سفت و سخت تبعیض بود، البته تا زمانی که این تبعیض بر پایهای درست بنا شود.
نظام میل از منظری قرن بیستویکمی به شدت غیر دموکراتیک به نظر میآید. چرا یک وکیل باید حق رأی بیشتری از یک کارگر داشته باشد؟ میل با معکوسکردن این پرسش به آن پاسخ خواهد داد: چرا یک کارگر باید حق رأیی مساوی با یک وکیل داشته باشد. میل نه تنها دموکراتی صاف و ساده نبود، بلکه تکنوکرات هم به شمار نمیرفت. شایستگی وکیلان برای برخورداری از حق رأی اضافی به خاطر این نیست که تخصص در حقوق جایگاه ویژهای در سیاست دارد. نه، وکلا حق رأی اضافیشان را به این خاطر به دست میآورند که نیازمند افرادی هستیم که صلاحیت خود را برای اندیشیدن به پرسشهایی که جوابهای ساده ندارند، نشان دادهاند. میل تلاش میکرد تا حداکثر دیدگاههای متفاوتِ ممکن در نظام انعکاس یابند. حکومتی که صرفاً از اقتصاددانان یا متخصصان حقوق تشکیل شود موجب وحشت او میشد. کارگر همچنان یک حق رأی خود را در اختیار دارد. به کارگران ماهر دو حق رأی اختصاص داده میشود. اما حتی با وجود اینکه کاری مثل بنایی یک مهارت به شمار میرود، باز مهارتی محدود است. عنصر مورد نیاز وسعت نظر بود. میل باور داشت که صاحبان برخی دیدگاهها وزن بیشتری را به خود اختصاص میدادند صرفاً به این خاطر که آنها به مرور زمان در معرض پیچیدگی بیشتری قرار گرفتهاند.
جیسون برنان، که فیلسوفی قرن بیستویکمی است، کوشیده است با یاری جستن از متفکرانی مثل میل مفهوم اپیستوکراتیکِ سیاست را احیا کند. برنان در کتاب علیه دموکراسی۱ که در سال ۲۰۱۶ انتشار یافت، تأکید میکند که درک بسیاری از مسائل سیاسی واقعاً برای خیل وسیعی از رأی دهندگان دشوار است. مسئلۀ ناگوارتر این است که رأیدهندگان فهمی از اینکه آگاهی آنها تا چه اندازه ناچیز است، ندارند: آنها فاقد قابلیت داوری به شیوهای پیچیدهاند چرا که بیش از حد دلبستۀ راهحلهای سادهانگارانهای هستند که به نظرشان درست میرسد.
برنان مینویسد: «فرض کنید ایالت متحده همهپرسیای داشت دربارۀ اینکه آیا به تعداد مهاجران بیشتری اجازۀ ورود به کشور داده شود یا نه. فهم درست یا نادرست بودن این ایده به دانش زیادی در حوزۀ علوم اجتماعی نیاز دارد. لازم است فرد بداند چگونه مهاجرت میتواند بر آمار جرم، دستمزدهای محلی، رفاه مهاجران، رشد اقتصادی، درآمدهای مالیاتی، هزینههای رفاهی و مواردی مثل اینها اثر بگذارد. بسیاری از آمریکاییها فاقد چنین دانشی هستند؛ در واقع شواهد نشان میدهند که آنها دچار خطای سیستماتیکاند».
به عبارت دیگر مسئله تنها این نیست که آنها نمیدانند؛ حتی مسئله این هم نیست که آنها نمیدانند که نمیدانند؛ مسئله این است که آنها در شیوۀ تأملشان دربارۀ این باور مستحکم که حق با آنهاست در اشتباهاند.
برنان مثل میل بر این باور نیست که دشوار بودن موقعیت شغلی فرد، میتواند او را برای مواجهه با مسائل پیچیده آماده کند. بخت و اقبال و شرایط اجتماعی تا حد زیادی در این میان دخیلاند. او یک امتحان واقعی را ترجیح میدهد، امتحانی که «باعث کنار گذاشتن شهروندانی میشود که در معرض اطلاعات بسیار نادرستی دربارۀ انتخابات قرار گرفتهاند یا نسبت به آن بیاطلاعاند، یا کسانی که فاقد دانش پایهای در علوم اجتماعیاند». البته این راه حل بیآنکه مسئلۀ اساسی را حل کند، آن را یک مرحله به عقب میاندازد: چه کسی امتحان میگیرد؟ برنان در یک دانشگاه تدریس میکند، بنابراین اعتقاد اندکی به بیطرفیِ بیشتر دانشمندان اجتماعی دارد، کسانی که ایدئولوژیها و انگیزههای خاص خودشان را دارند. او همچنین دانشجویانی را دیده است که خود را با عجله برای امتحان آماده میکنند، چیزی که میتواند سوگیریها و نقاط کور خاص خود را به وجود آورد. اما او هنوز هم برآن است که میل در طرح این نکته بر حق بود که هر چه فرد از نردبان تحصیلی بالاتر رود، باید حق رأی بیشتری به دست آورد: پنچ رأی اضافه برای فارغالتحصیلی از دبیرستان، پنچ رأی دیگر برای مدرک کارشناسی و پنچ رأی اضافهتر برای مدرک کارشناسی ارشد.
برنان از اینکه چنین ایدهای امروز، ۱۵۰ سال پس از آنکه میل ارائهاش کرده است، تا چه میزان ممکن است تحریکآمیز باشد آگاه است. در میانۀ قرن نوزدهم این ایده که مقامهای سیاسی باید اعتبار آموزشی و تحصیلی داشته باشند چندان مناقشهبرانگیز نبود؛ امروز این ایده به سختی معتبر دانسته میشود. برنان باید با این واقعیت نیز مواجه شود که علوم اجتماعی معاصر شواهد بسیاری فراهم آورده که نشان میدهند تحصیلکردگان به اندازۀ دیگر افراد، حتی گاه بیشتر از آنها، در معرض گروهزدگی۲ هستند. دانشمندان سیاسی لری بارتلز و کریستوفر آکن در کتاب سال ۲۰۱۶ خود دموکراسی برای واقعگرایان۳ به این نکته اشاره کردهاند: «مدارک تاریخی تردید اندکی باقی میگذارند که تحصیلکردگان، از جمله افراد دارای تحصیلات عالی، به همان میزانی در تفکر اخلاقی و سیاسی دچار خطا میشوند که هر کس دیگر». مدارک دانشگاهی سوگیریهای شناختی را از میان نمیبرند. چند نفر از فارغ التحصیلان علوم اجتماعی دربارۀ مسئلۀ مربوط به مهاجرت بر اساس ترجیحات ارزشیشان داوری خواهند کرد به جای آنکه آزمونهای دشواری را که برنان عرضه میکند مبنای قضاوت قرار دهند؟ نکتۀ طعنهآمیز این است که اگر در امتحان رأیدهی برنان این سوال مطرح میشد که آیا افراد دارای تحصیلات بیشتر شایستۀ حق رأی بیشتر هستند یا خیر، پاسخِ از لحاظ فنی صحیح به آن شاید پاسخ منفی بود. بستگی به این دارد که چه کسی امتحان را تصحیح کند.
بااینحال برنان بر این نکته اصرار میورزد که دفاع از اپیستوکراسی از یک لحاظ نسبت به زمانی که میل آن را مطرح کرد بسیار قانعکنندهتر شده است. علتش هم این است که میل در سپیدهدم دموکراسی مینوشت. میل این مباحث را پیش از وقوع رخدادی نوشت که تبدیل به قانون دوم اصلاحات در سال ۱۸۶۷ شد، رخدادی که میزان حق رأی در بریتانیا را تا حدود دو و نیم میلیون رأیدهنده (از کل جمعیت ۳۰ میلیون نفری) افزایش داد. دفاع میل از اپیستوکراسی مبتنی بر این باور بود که اپیستوکراسی به مرور زمان به دموکراسی تبدیل خواهد شد. کارگری که امروز یک رای دارد، وقتی که یاد گرفته باشد چگونه به طرزی خردمندانه از رأیش استفاده کند، فردا حق رأی بیشتری به دست خواهد آورد. میل یکی از باورمندان بزرگ به قدرت تربیتی مشارکت دموکراتیک بود.
برنان معتقد است که ما اکنون شواهدی به مدت بیش از صد سال دال بر نادرستی دیدگاه میل در اختیار داریم. رأیدهی برای ما زیانآور است. رأیدهی مردم را آگاهتر نمیکند و اگر تغییری در آنها به وجود آورد این است که آنها را احمقتر میکند، چرا که دموکراسی به پیشداوریها و نادانیهای مردم به نام دموکراسی شأن و منزلت میبخشد. برنان مینویسد «مشارکت سیاسی برای بیشتر مردم امری ارزشمند نیست. برعکس برای اکثر ما خیری محدود به ارمغان میآورد و به جای آن ما را خرفت و فاسد میگرداند. ما را به دشمنانی مدنی تبدیل میکند که از یکدگیر نفرت داریم». مشکل دموکراسی این است که در آن هیچ دلیلی برای آگاهتر شدن نداریم. دموکراسی به ما میگوید همین طور که هستیم خوبیم. در حالی که چنین نیست.
سرانجام اینکه بحث برنان بیشتر تاریخی است تا فلسفی. اگر از کیفیت ظهور دموکراسی ناآگاه بودیم، امیدوار بودن به آن و بهترین انگاشتنش میتوانست معنایی داشته باشد. اما برنان تأکید میکند که ما به این مسئله آگاهیم و بهانهای برای اینکه همچنان خودمان را گول بزنیم نداریم. برنان فکر میکند که ما باید ایپستوکراتهایی مثل خودش را در جایگاهی مشابه با موقعیت دموکراتها در میانۀ قرن نوزدهم در نظر بگیریم. بسیاری از مردم چیزی که برنان از آن پشتیبانی میکند را مذموم و منفور میدانند، درست مثل وضعیتی که دموکراسی در آن زمان داشت. ما هنوز فرصتی برای دموکراسی قائلیم، منتظریم که ببینیم چطور از آب در خواهد آمد. چرا نباید فرصتی به اپیستوکراسی بدهیم، حالا که میدانیم آزمایش دموکراسی در چه وضعیتی قرار دارد؟ چرا فکر میکنیم که دموکراسی تنها آزمایشی است که برای همیشه مجاز به انجام آنیم، حتی پس از آنکه دموکراسی از پا افتاده باشد؟
این پرسشی جدی است و نشان میدهد که چگونه دیرپایی دموکراسی جلوی توانایی ما را در اندیشیدن به احتمالِ چیزی متفاوت میگیرد. چیزی که در آغاز صورتی ظاهراً متهورانه از سیاست بود تبدیل به مظهر احتیاطکاری شده است. اما همچنان دلایل خوبی برای احتیاط در کنار گذاشتن دموکراسی وجود دارد. اپیستوکراسی است که ایدهای متهورانه باقی میماند. در اپیستوکراسی به طور خاص دو خطر وجود دارد.
خطر اول این است که ما با اصرار بر جستوجوی بهترین کارهایی که میتوان انجام داد، استانداردهای مورد انتظار از سیاست را بسیار بالا میبریم. گاه مسئلۀ مهمتر پرهیز از انجام بدترین کارهاست. حتی اگر دموکراسی در بیشتر موارد برای رسیدن به پاسخهای درست نامناسب باشد، در نقش بر آب کردن پاسخهای غلط خوب عمل میکند. به علاوه دموکراسی در رسوا کردن کسانی که میپندارند همیشه از همه بهتر میدانند، سودمند است. سیاست دموکراتیک بر این فرض مبتنی است که هیچ پاسخ ثابتی به هیچ پرسشی وجود ندارد و با اعطای حق رأی به همه، حتی نادانان، از صحت این فرض اطمینان حاصل میکند. تصادفی بودن دموکراسی -که کیفیت اساسی آن است- ما را از گیر افتادن در دام ایدههای بهراستی بد مصون نگه میدارد. این یعنی هیچ چیز برای مدتی طولانی دوام نمیآورد، چرا که چیزی دیگر رخ خواهد داد که آن را متوقف میکند.
ایراد اپیستوکراسی بیشتر به خاطر بخش دوم این کلمه است تا بخش اولش؛ مشکل بیشتر ناشی از قدرت (کراتوس) است تا آنکه مربوط به دانش (اپیستم) باشد. معطوفکردن قدرت به دانش خطر پدید آمدن هیولایی را به همراه دارد که نمیتوان آن را از مسیرش منحرف ساخت، حتی وقتی به راه خطا میرود؛ و این اتفاقی است که رخ خواهد داد. چون هیچ کس و هیچ چیز مصون از خطا نیست، ندانستن پاسخ درست دفاعی مهم در برابر کسانی است که باور دارند داناییشان به آنها برتری میبخشد.
واکنش برنان به این استدلال (که روایتی از آن در کتاب سال ۲۰۰۷ دیوید استلند اقتدار دموکراتیک۴ آمده است) بر هم زدن صورت مسئله است. او میگوید با توجه به این که دموکراسی هم گونهای از کراتوس است، چرا به همان میزان که از خودرأیی اپیستوکراتها نگرانیم، بابت محافظت از افراد در برابر بیکفایتی دموس (توده مردم) نگرانیای احساس نمیکنیم؟ اما اینها دو نوع متفاوت از قدرتاند. ظلم و تعدی ناشی از نادانی و سفاهت با ستم ناشی از دانایی و خرد متفاوتاند، دقیقاً به این خاطر که نادانی و سفاهت حاصل عدم صلاحیتاند: تودۀ مردم مداوماً نظرشان را تغییر میدهند.
دفاع دموکراتیک در برابر اپیستوکراسی یکجور دفاع از دموکراسی در برابر اقتدارگرایی عملگراست. باید از خودتان بپرسید هنگامی که همه چیز به راه خطا میرود، شما کجا قرار دارید. شاید در یک دموکراسی خطاها سریعتر و بیشتر رخ دهند، اما این موضوع دیگری است. به جای در نظر گرفتن دموکراسی بهمثابۀ فرمی از سیاست که حداقلِ بدیها را دارد، میتوانیم آن را وقتی در بدترین حالت خود قرار دارد، بهترین بدانیم. بین اظهار نظر مشهور وینستون چرچیل و اظهار نظر نه چندان مشهور و مشابه توکویل که صد سال پیش از آن گفته شده اما مناسبت بیشتری دارد، تفاوتی هست. توکویل گفته بود در دموکراسی آتش بیشتری افروخته میشود اما آتشهای بیشتری نیز فرونشانده میشوند.
متهورانه بودن اپیستوکراسی از سابقۀ تاریخیای که برنان از آن برای دفاع از اپیستوکراسی استفاده میکند نیز آشکار است. حیات دموکراسی در طول یک قرن یا بیشتر کاستیهای آن را آشکار کرده است اما این را نیز به ما آموخته است که میتوانیم با این کاستیها سر کنیم. ما به آشفتگی عادت داریم و وابسته به منافعمان هستیم. اپیستوکرات بودن پیش از دموکراسی، مثل رویکرد میل، با اینکه امروز در زمانۀ تثیبت دموکراسی اپیستوکرات باشیم بسیار متفاوت است. اکنون میدانیم که چه چیزی میدانیم، نه فقط دربارۀ کاستیهای دموکراسی، بلکه دربارۀ بردباریمان در برابر کاستیهایش.
ماکس وبر، جامعهشناس بزرگ آلمانی، که در آغاز قرن بیستم مینوشت، این نکته را مسلم میانگاشت که حق رأی عام، به خاطر قدرتی که به تودههای بیفکر میبخشد، ایدهای خطرناک است. اما او استدلال میکرد که همینکه حق رأی به همگان داده شد، هیچ سیاستمدار عاقلی نباید حتی به فکر از بین بردن آن بیفتد: پس زدن آن نیز وحشتناک خواهد بود. تنها چیزی که اعطای حق رأی به همه بدتر است این است که به بعضی از مردم بگوییم آنها دیگر واجد شرایط نیستند. صرف نظر از این که چه کسی امتحان میگیرد، چه کسی بناست به ما بگوید در امتحان مردود شدهایم؟ میل درست میگفت: دموکراسی پس از اپیستوکراسی میآید نه پیش از آن. نمیتوان این تجربه را در حالت معکوسش به اجرا درآورد.
سوگیریهای شناختیای که قرار است اپیستوکراسی ما از از شر آنها نجات دهند چیزهایی هستند که در نهایت آن را از میان خواهند برد. زیانگریزی۵ باعث میشود محروم شدن از چیزی که صاحب آنیم اما همیشه درست کار نمیکند را دردناکتر از برخوردار نشدن از چیزی بدانیم که آن را نداریم اما ممکن است خوب کار کند. شبیه یک جک قدیمی است: سوال: «راه دوبلین را بلدی؟» جواب: «خب، نمیخواهم از اینجا شروع کنم». چگونه به سیاستی بهتر دست یابیم؟ شاید نباید از اینجا شروع کنیم. اما اینجا جایی است که در آن قرار داریم.
اما باز هم باید به غیر از امتحان گرفتن راههای دیگری برای تلاش در جهت تزریق دانایی بیشتر به سیاستهای دموکراتیک وجود داشته باشد. در قرن بیستویکم هستیم و ابزارهای جدیدی در اختیار داریم. اگر بسیاری از مشکلات دموکراسی ناشی از تجارت سیاستمدارانی باشد که در انتخابات برای به دست آوردن رأی مثل فروشندههای دورهگرد عمل میکنند، وضعیتی که موجب شلوغکاری و هیجان در فرایند تصمیمگیری میشود، شاید بهتر باشد بکوشیم آنچه را که مردم در شرایط آرامتر و تأملیتر برمیگزیدند شبیهسازی کنیم. برای مثال شاید بتوان از علایق و ترجیحات شناختهشدۀ مردم حدس زد که اگر دسترسی بهتری به دانش مورد نیازشان داشتند چه چیزی را برمیگزیدند. در این صورت میشد انتخاباتهایی ساختگی به اجرا درآوریم که همچون انتخابات واقعی دروندادهایی از دیدگاههای مختلف دارند، اما عاری از حواسپرتیها و دستکاریهای دموکراسی در عمل هستند.
پیشنهاد برنان این است: «میتوانیم پیمایشهایی انجام دهیم که ترجیحات سیاسی و خصایص جمعیتشناختی شهروندان را ردیابی میکنند و در عین حال دانش سیاسی عینی آنها را میآزمایند. هنگامی که این اطلاعات را در اختیار داشته باشیم، میتوانیم با شبیهسازی دریابیم که چه رخ میداد اگر خصوصیات جمعیتشناختی رأیدهندگان ثابت باقی میماند اما همۀ شهروندان میتوانستند نمرات خوبی از آزمون دانش سیاسی عینی بگیرند. میتوانیم با درجۀ بالایی از اطمینان مشخص کنیم که «اگر ’ما مردم‘ میدانستیم دربارۀ چه چیزی داریم حرف میزنیم، آنگاه معلوم میشد که ’ما مردم‘ چه میخواهیم».
در چنین سیستمی منزلت امر دموکراتیک -این ایده که شهروندان باید اجازۀ بیان دیدگاههایشان را داشته باشند و سیاستمداران باید آنها را جدی بگیرند- رخت برمیبندد. هر کدام از ما به واحدهای اطلاعاتی در یک تمرین یادگیری ماشین۶تنزل داده میشویم. اما مطابق نظر برنان نتایج آن باید مایۀ پیشرفت باشند.
در سال ۲۰۱۷ یک شرکت فنآوری دیجیتال در آمریکا به نام «کیمرا سیستمز» اعلام کرد که در حال توسعۀ یک سیستم هوش مصنوعی به نام نایجل۷ است. کار نایجل این بود که بر اساس چیزهایی که دربارۀ ترجیحات شخصی رأیدهندگان میدانست، به آنها کمک کند بفهمند بهتر است چطور در یک انتخابات رأی بدهند. سازندۀ آن، منیر شیتا، اعلام کرد که «نایجل سعی میکند اهداف شما و واقعیتی مشابه با وضعیت شما را شناسایی کند و به صورت مداوم مسیرهای پیش رو برای به دست آوردن اهدافتان را شبیهسازی کند. نایجل پیوسته میکوشد شما را به سمت و سوی درست هدایت کند».
این سامانه نسخهای شخصیشدهتر از چیزی است که برنان پیشنهاد میکند و ضمناً برخی از منزلتهای دموکراتیک را به کار میبندد. نایجل نمیکوشد کشف کند چه چیزی برای همگان بهتر است، تنها به دنبال این است که بهترین انتخاب برای شما چیست. روایت شما از واقعیت را میپذیرد. با این حال نایجل میداند شما در گرفتن نتایج سیاسیِ درست از ترجیحات خود عاجزید. شما به کمک احتیاج دارید، به کمک ماشینی که به اندازۀ کافی رفتار شخصی شما را دیده است که بفهمد به دنبال چه چیزی هستید. سیری۸ کتابهایی را که احتمالاً مورد علاقۀ شماست به شما پیشنهاد میکند. نایجل در کار توصیۀ احزاب و جایگاههای سیاسی است.
آیا این وضعیت بد است؟ از نظر خیلیها این وضعیت شبیه نوعی هجو دموکراسی است چرا که با ما مثل بچههای سردرگم رفتار میکند. اما از نظر شیتا این سیستم باعث تقویت دموکراسی میشود چون به خواستههای ما اهمیت میدهد.
سیاستمداران دموکرات اهمیتی زیادی به آنچه ما واقعاً میخواهیم نمیدهند. به آن چیزی اهمیت میدهند که میتوانند ما را قانع کنند میخواهیمش، بنابراین چنین سامانهای میتواند برای آنها جذابیت بیشتری داشته باشد. نایجل به رأیدهنده اولویت میدهد. در عین حال، تلاش میکند با محافظت از ما در برابر سردرگمیها و بیتوجهیهای خودمان، خودفهمیمان را اصلاح کند. برنان در روایتش ایدۀ اولیۀ میل را دربارۀ اینکه رأیدهی میتواند تجربهای تربیتی باشد، به نحوی مؤثر رد میکند. نایجل میکوشد ما را در مسیر خودشناسی بیندازد. احتمال دارد سرانجام یاد بگیریم که واقعاً چه کسی هستیم.
با این وجود، نقص مهلک چنین رویکردی این است که ما یاد میگیریم کسی هستیم که خودمان فکر میکنیم هستیم، یا کسی هستیم که دوست داریم باشیم. بدتر از آن، یاد میگیریم کسی هستیم که دوست داریم هماکنون باشیم، نه کسی یا چیزی که ممکن است درآینده به آن تبدیل شویم. نایجل، مثل گروههای متمرکز، تصویر مجموعهای از نگرشها را در یک لحظه از زمان فراهم میکند. خطر هر سیستم آموزش ماشینی این است که حلقههای بازخورد تولید میکند. نایجل با محدودکردن دادهها به رفتار قبلیمان، چیزی دربارۀ اینکه سایر مردم چه میاندیشند یا حتی چیزی دربارۀ دیگر راههای نگریستن به جهان به ما یاد نمیدهد. نایجل صرفاً بایگانی نگرشهای ما را برای یافتن ثابتترین شیوۀ بیان هویتهایمان میکاود. اگر به چپ تمایل داشته باشیم، سرانجام تمایل بیشتری به آن خواهیم یافت. اگر راستگرا باشیم، سرانجام راستگراتر خواهیم شد. دامنۀ تقسیمبندیهای اجتماعی و سیاسی میتواند وسعت یابد. نایجل طراحی شده است تا این چرخه را در ذهن ما ببندد.
حلقههای بازخورد تنگناهایی فنی دارند. سیستمها میتوانند برای ورود دیدگاههای بدیل، برای اعلام هنگامی که دادهها تقویت میشوند یا صرفاً از شواهد تصادفی استفاده میکنند، تنظیم شوند. میتوانیم با تغییر دادهها از این خطر که در جهتگیریهای خودمان محدود شویم، بکاهیم. برای مثال میتوانیم به نایجل اطمینان بدهیم وبسایتهایی را میبینیم که به جای تقویت ترجیحات ما، آنها را به چالش میکشند. از سوی دیگر در مدل برنان، انباشت ترجیحات ما میتواند نتیجۀ این باشد که احتمالاً نایجل به جای اینکه ویژگیهای هویتی ما را تعدیل کند، دربارۀ آنها اغراق کرده است. یک نایجلِ نایجل – ماشینی که به سایر ماشینها کمک میکند اهدافشان را بهتر نظم و ترتیب دهند، میتواند تحریفها را از دموکراسی مصنوعیای که ساختهایم بزداید. در نهایت نایجل خدمتگزار ماست، نه اربابمان. این ما هستیم که همیشه میتوانیم به او بگویم چه کاری انجام دهد.
اما ایپستوکراسی در قرن بیستویکم با یک مشکل بنیادی دیگر نیز مواجه است: ما آن کسی نخواهیم بود که به نایجل میگوید چه کار کند. تکنیسینها کسانی خواهند بود که این سیستم را میسازند. آنها متخصصانی هستند که ما برای نجات یافتن از حلقههای بازخورد به آنها اتکا داریم. به همین دلیل فهم اینکه اپیستوکراسی قرن بیستویکمی چگونه میتواند از سقوط به دامان تکنوکراسی اجتناب کند دشوار است. وقتی خطایی رخ دهد دانایان قدرتی برای درستکردن آن نخواهند داشت. تنها مهندسانی که ماشینها را ساختهاند در این مورد صاحب صلاحیتاند و این یعنی مهندسان قدرت را در اختیار خواهند داشت.
در هفتههای اخیر شمهای از چیزی که میتواند به حاکمیت مهندسان شباهت داشته باشد دیدیم. این کابوس اقتدارگرایانۀ بیداد و خشونت نیست. تصویری است از سردرگمی و آشفتگی. قدرت مهندسان هرگز به صورت کامل آشکار نمیشود، چرا که بیشتر مردم از کار آنها سر در نمیآورند. دیدن مارک زاکربرگ که به پشتیاش تکیه داده و با سؤالهای حاکی از بیاطلاعاتی نمایندگان مردم در کنگره دست به گریبان است، تصویری اجمالی است از آیندۀ تکنوکراتیکی که در آن دموکراسی با حریف قدرتمندش مواجه خواهد شد. اما این جایگزینی رادیکال برای سیاست دموکراتیک نیست. فقط تحریف آن است.
اطلاعات کتابشناختی:
Runciman, David. How democracy ends. Basic Books, 2018
پینوشتها:
• این مطلب را دیوید رانسیمن نوشته است و در تاریخ ۱ مۀ ۲۰۱۸ با عنوان «Why replacing politicians with experts is a reckless idea» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۵ مهر ۱۳۹۷ با عنوان «اگر حکومت را به جای مردم به دست متخصصان بسپاریم اوضاع بهتر میشود؟» و ترجمۀ سالار کاشانی منتشر کرده است.
•• دیوید رانسیمن (David Runciman) استاد علوم سیاسی، تاریخ و رئیس گروه مطالعات سیاسی و بینالملل دانشگاه کمبریج است. رانسیمن همچنین مجری پادکست «حرفزدن دربارۀ سیاستها» است، که به مصاحبه با صاحبنظران سیاسی پیرامون اتفاقات جاری دنیای سیاست میپردازد. چگونه دموکراسی پایان مییابد (How Democracy Ends) آخرین کتابی است که از رانسیمن منتشر شده است.
••• این مطلب برگرفته است از کتاب دموکراسی چگونه پایان مییابد، نوشتۀ دیوید رانسیمن، که ۱۰ مۀ سال ۲۰۱۸ بهدست انتشارات بیسیکبوکس منتشر شد.
[۱] Against Democracy
[۲] groupthink
[۳] Democracy for Realists
[۴] Democratic Authority
[۵] loss aversion
[۶] machine-learning
[۷] Nigel
[۸] Siri: هوش مصنوعی نصبشده بر روی گوشیهای آیفون [مترجم].