همین امروز اگر در ایران نمونهای آماری فراهم کنیم متشکل از فرزندان رانتخوار وزرا و وکلای ایرانی، کارمندان عالیرتبه و دونپایهی ادارات و مؤسسات دولتی، تاجران و بازرگانان بزرگ و خردهپا، دانشجویان دانشگاههای آزاد و دولتی، لشگر پرشمار بیکاران ماهر و فاقد مهارت و هر آدم خرد و کلان دیگری که در بازهی سنی 20 تا 40 سالگی است و از آنها بپرسیم که آیا فکر میکنند در زندگی به چیزی که فکر میکنند حقشان است، رسیدهاند یا نه، اکثریت میگویند نه. بعد اگر ازشان بپرسیم که آیا فکر میکنید با تلاش و کوشش در آینده بتوانید به نقطهی مورد نظر برسید یا نه، باز اکثریت میگویند نه. اینها را نه از سر خیالات و اوهام و تصورات، بر پایه تحقیقاتی میگویم که در نهادهای مختلف پژوهشی این مملکت انجام میشود و نتایجشان را آنها که باید نمیبینند. آنها که میبینند هم محلی به نتایج نمیگذارند.
مسئله این است که ما ایرانیان ـ بیشتر ما ایرانیان ـ گمان میکنیم اینجا حرام شدهایم. فکر میکنیم آنچه باید باشیم نیستیم، جایگاهی که در زندگی حق ماست نصیبمان نشده و امیدی هم نداریم که اگر همه چیز همینطور که هست پیش برود، بتوانیم روزی به این جایگاه دست پیدا کنیم. احساس میکنیم در حقمان جفا شده و حکومت، جامعه، خانواده و دیگران بر ما ستم کردهاند.
این تصورات لزومن نادرست نیستند. هیچ آدمی تنها با تلاش و کوشش انفرادی، در انزوا به «موفقیت» دست پیدا نمیکند. ما در دنیایی نابرابر متولد میشویم و بار ناکامیها، مظلومیتها و بیچارگیهای نسلهای پیش از خود را بر دوش میکشیم. پس برای بسیاری از ما بدیهی است که نتوانیم دست آخر ـ پس از همهی تلاشهای فردی ـ در جایگاهی قرار گیریم که استحقاقش را داریم. رنجهای ناشی از این نابرابری مختص ایرانیان نیست و هیچ عجیب نیست که در همه جای دنیا عدهای شاکی باشند از اینکه به چیزی که گمان میکنند استحقاقش را دارند نمیتوانند برسند. عجیب این است که در جامعهای اکثریت مردم چنین احساسی داشته باشند. ایران سرزمینی است که اکثریت جوانانش، از جوانان طبقات محروم گرفته تا طبقات ثروتمند، گمان میکنند حقشان در زندگی بیشتر از اینهاست و حرام شدهاند.
وجود ساختارهای نابرابر اجتماعی یک چیز است و ادراک ما از ستمی که متحمل میشویم، چیزی دیگر. در ایرانِ پس از انقلاب دو فرایند مهم رخ داده است که ـ من گمان میکنم ـ به تقویت احساس نابرابری دامن زدهاند: اول فراگیر شدن ایدهی عدالتخواهی در میان همگان و دوم تخریب تدریجی مسیرهای ترقی در جایگاه اقتصادیـاجتماعی که همین انقلاب برای گسترش عدالت به نهادمندی آنها یاری رساند.
تا پنجـشش دههی پیش من اگر فرزند چوپانی بودم در دهی دورافتاده از مرکز، دشوار بود که فکر رسیدن به جایگاهی مثل استادی دانشگاه تهران به مخیلهام راه پیدا کند. اگر خیلی زرنگ بودم و بهرهمند از هوش سرشار، نهایتن به این فکر میکردم که از نردبان سلسلهمراتب اجتماعی نهایتن یکی دو پله بالاتر بروم. اگر میتوانستم در همان فضای اجتماعی روستا موقعیت بالاتری برای خودم بسازم و از پدرم بهتر باشم، احساس کامیابی میکردم. احتمالن یا خودم را با فرزند استاد فعلی دانشگاه تهران مقایسه نمیکردم یا اگر میکردم، باور به تقدیر و سرنوشت پذیرش کل این قصهی نابرابر را آسان میکرد.
ایدئولوژی انقلاب اسلامی به «مستضعفان» گفت تقدیر شما این نیست که فرودست بمانید. این آغاز داستانی بود که هم رؤیاهای بسیاری از ایرانیان را متحول کرد، هم به تدریج ساختار واقعی جامعهی ایران را. خیالهایی به سر بسیاری از آنان که انقلاب «مستضعف» خطابشان میکرد افتاد که پیش از آن فقط به ذهن استثناها خطور میکرد. امر استثنایی عمومیت یافت و درافتادن با تقدیر طبقاتی همگانی شد. انقلاب اول رؤیاهای ما را دگرگون کرد، اما بعد سراغ واقعیت اجتماعی رفت.
توجه به عدالت توزیعی در آغاز شکلگیری نظام جدید در دستور کار دولت بود. دولت کوشید برای همگان ـ و به ویژه طبقات فرودست ـ فرصتهای برابر برای ترقی اقتصادی و اجتماعی فراهم کند. توسعهی نظام آموزش رایگان و گسترش نظام دانشگاهی کشور از جمله مهمترین این اقدامات بود. دولت میخواست این امکان را برای همه فارغ از جایگاه طبقاتیشان فراهم کند که با کسب دانش و مهارت در دانشگاهها «پیشرفت» کنند. رقابت بر سر ورود به دانشگاه بالا گرفت. بسیاری از فرودستانی که میخواستند با رؤیاهایشان به مصاف تقدیر بروند، به دانشگاههای کشور راه یافتند و امکان تحرک طبقاتی را به همردههایشان نشان دادند. چند دهه بعد اما ورق برگشت.
نسلی که پس از انقلاب متولد شد، در محاصرهی عناصر مختلف ایدئولوژی انقلاب چشم به دنیا باز کرد. نسل جدید با رؤیاهای جدید دربارهی ترقی طبقاتی پرورش یافت. ایده همان بود: فرودستی تقدیر فرودستان نیست؛ اما با گذشت زمان مسیرهایی که دولتِ پس از انقلاب برای تحقق این ایده تدارک دیده بود، یکی یکی از کار میافتادند.
مهمترین مسیر مسدود شده نظام آموزشی عالی رایگان است. امروز به گفته معاون وزیر علوم 85 درصد دانشجویان کشور، دانشجویان شهریهپردازند و وزارت علوم به طرزی شگفتانگیز این وضعیت را یکی از دستاوردهای مثبت خود میانگارد. از آن مهمتر با توسعهی غیر اصولی دانشگاهها، به ویژه دانشگاههای غیر دولتی و شکلگیری خیل بیشمار فارغالتحصیلانِ بیکار، مدرک دانشگاهی کارکرد سابق خود را به عنوان عاملی برای تحرک طبقاتی عمودی از دست داده است.
همهی این تحولات در شرایطی رخ دادهاند که آن تغییر در ایده و اندیشهی همگان ریشه دوانده که «تقدیر ما ماندن و درجازدن نسلی پس از نسل دیگر نیست»، اینکه جایگاه اجتماعی افراد نباید مانعی باشد برای پیشرفتشان. جوانان امروز به «موفقیت» خارج از مرزها و محدودههای طبقهی اجتماعی خود میاندیشند. این تحول را انقلاب پدید آورد. اما نظم سیاسیـ اقتصادی برآمده از همین انقلابْ امروز، در سال 1398 خورشیدی و 41 سال پس از رخداد انقلاب، همهی مسیرهای تحقق این رؤیا را مسدود کرده است.
امیدوارم که چند نکته را خوب توضیح داده باشم: اول اینکه رؤیاهای ما ـ یا به عبارت روشنتر امکانهایی که ما برای خودمان در رسیدن به جایگاه ایدهآل متصوریم ـ اجتماعیاند و بیشتر اوقات بر نظمی طبقاتی استوار. در یک نظم طبقاتی منسجم هر کسی نمیتواند هر چیزی را برای خود تصور کند. در چنین شرایطی همهی ما آگاهانه یا ناآگاهانه امکانهایی را که نظم طبقاتی حاکم بر جامعه برایمان فراهم میکند و محدودیتهایی را که بر ما تحمیل میکند، درک میکنیم و چشماندازهای خیالیمان را با آن تطبیق میدهیم. انقلاب در رؤیاها ـ که یعنی درهمشکستن نظم طبقاتی رؤیاها ـ لزومن به معنای برچیده شدن بساط نظم طبقاتی در واقعیت اجتماعی نیست. کاری که ایدئولوژی انقلاب اسلامی با ما کرد، درهمشکستن خطوط ناپیدای نظم طبقاتی رؤیاها برای عدهای پرشمار بود. مسئله از زمانی آغاز شد که دولت جمهوری اسلامی پس از چندی نه تنها تلاش برای هموار ساختن مسیر تحرک طبقاتی را برای فرودستان در نیمهی راه رها کرد، بلکه کوشید راه رفته را بازگردد و حتا آن کورهراههای پیشتر هموار شده را هم مسدود کند؛ بیآنکه آشوبی را که انقلاب در رؤیاهای ما پدید آورده بود، فروبنشاند. بنابراین امروز بسیاری از ما زیر سایهی سنگین واقعیت نظمی طبقاتی، رؤیاهای نامحدود به طبقهی اجتماعی خودمان داریم. نتیجه این است که فرزندِ فرزندِ آن چویان فرضی امروز ممکن است در رؤیاهایش به کرسی استادی دانشگاه تهران هم قانع نباشد، اما در واقعیت موجود برای او فرصت دستیابی به جایگاههای اجتماعی بسیار نازلتر هم وجود ندارد.
سالار عزی، مفهوم انقلاب در رویاها را خوب توضیح دادی. اما محض اطلاع ات عرض کنم که تو و همه آن بچه شهری های بچه کارمند، تصورتان در مورد تاثیر انقلاب بر روستا ها بسیار بدور از یک مطالعه محققانه است. این گزاره از یک دانشجوی جامعه شناسی قابل قبول نیست که انقلاب در رویاهای مردم و مثال خودت یک فرزند چوپان تغییر و انقلاب ایجاد کرد. این به معنای ایجاد یک رابطه علت و معلولی است. یا انقلاب در مورد واقعیت اجتماعی، راه رفته را بازگشته… این گزاره وقتی قابل قبول بود که در مورد زمان قبل از انقلاب می توانستیم بگوییم که امکان جابجایی طبقاتی بنا بدلایل مربوط به ساختار قبل از انقلاب، ضعیف تر از همین امکان در بعد از انقلاب بوده. واقعا این گونه بوده؟
وای که نوشتن، زمانی که محدودیت های علمی را در نظر می گیری، چه قدر سخت خواهد بود.
*عزیز
این انقلاب هر چه بود، به کام مردمانی بود شهری، حداقل مدرک پنجم ابتدایی، مذهبی، آشنا به روضه و منبر… راهت به جبهه هم می خورد که نور علی نور بود. اگر شانس می آوردی که در جبهه یا حوالی آن، شهید یا جانباز حسابی نمی شدی، که مراتب صعود و ترقی ات حتمی بود. و در صورت بدشانسی، زن و بچه و خواهر و برادر و هفت تا این ور و آن ورت زندگیشان تضمین می شد. این همه حکایت صعود و ترقی در نظام مستضعفان بود. وقتی می گویی اوایل مسیر پیشرفت اقتصادی و اجتماعی هموار شد، فقط به خاطر بیاور تحقیقات محلی برای ورود به دانشگاه را. فقط در نظر داشته باش که روستایی آخوند ندیده، با برداشتی سنتی و محلی و آموزش ندیده از مذهب، امکان گذشتنش از گزینش های گونه گونه چقدر بوده؟ یا بدتر، امکان رویاپردازی اش در مورد همکاری با و استخدام در دولتی ایدئولوژیک.
صادق عزیز سلام. ممنونم از کامنتت اما راستش وقتی به واقعیتهای ایران بعد از انقلاب نگاه میکنم، نمیتوانم با تو همعقیده باشد. بیش از نصف نمایندگان مجلس اول یا روستاییاند یا روستاییزاده. ضریب جینی که نشانگر فاصلهی طبقاتی است یک دهه پس از انقلاب نسبت به پیش از آن کاهش یافته است. مدیران نظام در ردههای مختلف هم همینطور. انقلاب اسلامی واقعن یک تحول طبقاتی بود. چنین حرفی البته به این معنا نیست که پایگاه اجتماعی همهی فرودستان ارتقا یافت اما کسانی به پایگاههای بالای سلسلهمراتب اجتماعی دست پیدا کردند که بدون تحول انقلابی رسیدنشان به این جایگاهها غیر ممکن بود.
روستایی با روستایی زاده فرق می کند. خب معلوم است که در کشوری که تازه دارد شهرنشینی را تجربه می کند، با جمعیت شهری و شهرهای محدود، اکثر ساکنان همین شهرها هم روستایی زاده باشند… من همین الان هم که با واقعیت های ایران بعد از انقلاب زندگی می کنم، می بینم از روستاهای دورافتاده شهرم، حتی یک کارمند جز هم وجود ندارد. اگر آماری از افراد روستایی و نه روستایی زاده، در مدیریت و ادارات جمهوری اسلامی داشتی، ممنون می شوم به اشتراک بگذاری.
در کنار این، چیزی که مورد نظر من بود، این بود که حتی اگر جابجایی طبقاتی هم اتفاق افتاد، در رژیم گذشته هم در حال رخ دادن بود، به گونه ای دیگر. با تحصیلات، با مهاجرت به شهرها، و یکی از موارد جالب، کارگری در صنایع بزرگ… از معدود روستاییانی که بعد از انقلاب و به دلیل وقوع آن، دچار جابجایی اقتصادی شده اند، افرادی هستند که یا وارد اطلاعات شده اند یا سپاه. بسیجیانی که از لحاظ بورکراسی اداری هم، توانسته اند بسیجی بودن خود را ثبت و سازماندهی کنند.
همه این ها را بر اساس مشاهده ی ناروشمند و ناسنجیده دارم می گویم. ولی مشاهده است و نمی توان نادیده گرفت… گیر داده ام به تو
صادق عزیز
برای بررسی صدق و کذب ادعای من باید وضعیت ورود طبقات پیش از آن فرودست به جمع نخبگان سیاسی را در ابتدای شکلگیری انقلاب بررسی کنیم، نه وضعیت حال حاضر روستاییان و روستاییزادهها. باید مقایسه کنیم تعداد این افراد پیش و پس از انقلاب چقدر بوده است. وگرنه که من هم گفتهام جمهوری اسلامی این روند را از جایی به بعد متوقف کرد و وضعیت شد آنچه که امروز هست.