بازاندیشی

سال‌ها پیش از آن‌که کار به خُلق‌تنگی و معذرت‌خواهی از خداوندگار بکشد، با نگاهی گذرا به «هرم جمعیتی» ایران، می‌شد فهمید که نسل متولدین دهه‌ی شصت و قاعدتن جامعه‌ی ایران چه سرنوشت و آینده‌ی تلخی خواهند داشت.

جمعیت هر جامعه شامل دو بخش «فعال» و «غیر فعال» است. جمعیت فعال کار می‌کند و همه‌ی جمعیت، حاصل دسترنج او را می‌خورد و زنده می‌ماند. نسبت جمعیت متولدین دهه‌ی شصت با نسل‌های بعدی آن‌قدر گویا هست که نیازی به ذکر آمار و ارقام نباشد. چند دهه بعد و با پیر شدن این نسل میلیونی، جمعیت فعالِ کوچکِ آینده، چگونه خرج این جمعیت غیرفعالِ بی‌شمار را خواهد داد؟

در میان علوم انسانی که «حامل مبادی مادی و الحادی هستند و ما به آن‌ها نیازی نداریم و در اسلام خودمان بهتر از آن‌ها هست»، شاخه‌ای وجود دارد به نام «جمعیت‌شناسی». کار جمعیت‌شناسان همین پی‌گیری تغییر و تحولات جمعیت و احیانن پیش‌بینی آینده‌ی جمعیتی جامعه است.

جمعیت‌شناسانِ معدودِ ایرانی هم مدت‌ها قبل به این خطرها اشاره کرده‌اند. (از جمله به یاد دارم که استادِ‌ جمعیت‌شناسی من در اوایل دهه‌ی هشتاد سر کلاس چیزهایی گفته بود). اما در گذشته‌ها هم که هنوز حکم ضلالت این دسته از علوم منتشر نشده بود، دولت‌مردان و تصمیم‌گیران کار خود را می‌کردند و کارشناسان و متخصصان هم کار خودشان را. به جز این دیوار بلند بی‌محلی و بی‌اعتمادی دوطرفه باید گفت در ایران دولت‌ها همین‌که امور روزمره را رتق و فتق کنند و گوشه‌چشمی‌به حفظ قدرت داشته باشد، به خودشان نمره‌ی قبولی خواهند داد. در وضعیت جنگ «ملت علیه دولت» و جنگ «دولت علیه ملت» و جنگ «همه علیه همه»، چه کسی می‌تواند به اوضاع چند دهه‌ی آینده فکر ‌کند؟

اولین بار در میان سَران و بزرگان حکومتی، رئیس دولت بود که با ادبیات خاص خودش به مسئله‌ی پیری جمعیت ایران اشاره کرد و خواستار افزایش زاد و ولد خانواده‌ها شد. بعد از آن هم دیگر بزرگان دنباله‌اش را گرفتند تا امروز. اما اولین و آخرین واکنش بسیاری از روشنفکرانِ همیشه در صحنه‌ی ایرانی، به خواستِ حکومتیِ افزایش جمعیت چیزی جز تمسخر و تحقیر و مخالفت شدید با طرف مقابل نبود و نیست.

همه می‌دانیم که کاهش نرخ زاد و ولد در دهه‌های اخیر، بیش از هر چیز حاصل افزایش سن ازدواج و مهم‌تر از آن مشکلات اقتصادی بسیار و کیفیت نامطلوب زندگی خانواده‌هاست نه تبلیغات حکومت در خصوص «فرزند کمتر، ‌زندگی بهتر». (با این حساب دلیل چندانی هم برای عذرخواهی از پروردگار وجود ندارد). اما می‌شود اصل قضیه را نادیده گرفت؟ یا چون حرف از ناحیه‌ی «محمود» و دوستان گفته شده، باید با آن مخالفت کنیم و به آن بخندیم؟

این سبک اندیشه و رفتار بیشتر من را یاد شیوه‌ی تفکر کسی می‌اندازد که می‌گفت چون فلان کشور دشمن ماست، ما با همه‌ی حرف‌های او مخالفیم و چون او دشمن ماست و ما با او و حرف‌هایش مخالفیم، با هر کس که حرفی شبیه دشمن هم بزند، دشمنیم و مخالفیم.

ما،‌ اهالی تمام‌وقت شبکه‌های اجتماعی که همّتمان را با جدیت مصروف مسخره کردن تمام‌وقت حرف‌های رؤسای حکومت کرده‌ایم، شاید بد نباشد گاهی به رفتار و افکار خودمان هم نگاهی بیندازیم و در آن‌ها بازاندیشی کنیم.

ما وارث تاریخ و فرهنگی هستیم که بخش مهمی‌از آن ضدیت و مخالف‌خوانی همه‌جانبه با پدیده‌ای به نام «دولت» است. این ضدیت نقش بی‌همتایی در تاریخ معاصر ما ایرانیان داشته است. می‌خواهم در عین ساده‌گویی و ساده‌سازی واقعیت، چیزهایی را به خودمان یادآوری کنم:

یادمان باشد که:

  1. روشنفکران عصر مشروطه در تضاد با دولت عقب‌افتاده‌ی قاجار،‌ به دنبال نوگرایی و نواندیشی بودند.
  2. گروهی از روشنفکران عصر پهلوی، در تضاد با گرایش پهلوی‌ها به نوسازی آمرانه‌ی ایران، خواستار «بازگشت به خویشتن» شدند.
  3. گروهی دیگر از روشنفکران عصر پهلوی، در تضاد با همراهی و همبستگی دولت با نظام سرمایه‌داری غربی، گرایش‌های مارکسیستی و لنینیستی و مائوئیستی داشتند.
  4. و غالب روشنفکران روزگار ما ـ عصر حکومت اسلامی‌ـ در تضاد با ایدئولوژی حکومتی، طرفدار ملی‌گرایی، لیبرالیسم و سکولاریسم هستند.

قطعن و یقینن گرایش‌های غالب روشنفکران در همه‌ی دوره‌ها ریشه‌ها، علل و عوامل مختلفی داشته است،‌ اما بد نیست به عامل «ضدیت با قدرت حکومتی» به عنوان یکی از متغیرهای تأثیرگذار بر رفتار و اندیشه‌ی آنان کمی‌فکر کنیم.

و بد نیست گاهی به گفتارها و موضع‌گیری‌های خودمان هم بازگردیم و از خود بپرسیم باورها و ارزش‌های محکمی‌که بر پایه‌ی آن‌ها قضاوت می‌کنیم، از کجا آب می‌خورند؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *