از مجموعه یادداشتهای «در حاشیهی خیابان انقلاب»
خانه و محل کار من در حاشیهی خیابان انقلاب است. در پاییز 1401 به عنوان آدمی حاشیهای و از زاویهی دید همین حاشیه به دنیای متحول اطرافم نگاه میکنم و دریافتهایم را مینویسم برای هر کس که بخواند.
یادداشت اول: از میان خون و خاکستر
یادداشت دوم: کشف جمعی بزرگ
1- قانون زمین
شعر «پس آنگاه زمین به سخن درآمد» احمد شاملو گفتگویی خیالی میان انسان و زمین است و روایت شکوِههای زمین از انسان که همه چیزش را از زمین گرفته اما همیشه چشم به آسمان دارد. زمین به انسان میگوید:
و تو را من پیغام کردم از پسِ پیغام به هزار آوا، که دل از آسمان بردار که وحی از خاک میرسد.
این شعر را شاعر در تابستانهای شیرگاه سروده است، در فصل گرم رونق جنگلهای شمال ایران. تنها ساعتی قدم زدن در قلب جنگل به ما یادآوری میکند که درست در متن پدیدهای عظیم و سحرانگیز هستیم. جنگل هجوم همهجانبهی زندگی است به زمین؛ (و اگر کلمهی هجوم را نمیپسندید) جنگل آن لحظهای است که زندگی زمین را در آغوش میگیرد و حاصل این پیوند یکی از پررنگترین تجلیات اراده به زیستن در جهان ماست: همزیستی پویای گونههای زندهی بیشمار و ارادهی همهی آنها به زندهماندن و تکثیرشدن. جنگل نمونهای خاص و برجسته است از قانون زمین. قانون این است: نیرویی به نام زندگی در زمین وجود دارد، نیرویی که درست نمیدانیم از کجا و چگونه آمده است. نیروی زندگی هرجای زمین فرصتی برای بودن داشته باشد، به وجود میآید و گسترده میشود و میل به تداوم دارد.
قانون زمین مقدم بر همهی فرهنگها و سنتها و ادیان و ایدئولوژیهاست، بانگی است که از آسمان نازل نمیشود، از زمین برمیخیزد و چهار میلیارد سال آزگار است در کرهی زمین جریان دارد. ما آدمها، با صندوقچهی کوچک فرهنگها و تمدنهامان در دست، تنها جزئی از این جریان کهنسالیم. مسافرانِ کشتیای هستیم در راه مقصد نامعلوم که بعد از ما به سفرش ادامه خواهد داد.
فاصلهی میان ذهنیت حاکمان ایران امروز و بیشتر مردمانش همین فاصلهی میان آسمان و زمین است. مردم ناگزیر در دنیای ضرورتها و خواستهای زمین زندگی میکنند، حاکمان در فضای کیهانی دوری که از آنجا زمین و زندگی آدمهایش اگر به چشم بیاید هم کوچک و کماهمیت به نظر میرسد. با دو دنیای موازی مواجهیم که جز در صحنهی نبرد به هم نمیرسند.
در زمین سدهای سخت در برابر میل به زیستن آدمها را مستأصل کرده است. آدمها برای تأمین معاش، برای پیشرفت و شکوفایی فردی، برای ابراز عواطف انسانی، برای برقراری پیوندهای اجتماعی و حتا برای رؤیاپردازی دربارهی زندگی بهتر در مضیقهاند؛ در آسمان اما به نظر میرسد در مسیر آیندهای بزرگ قرار داریم. با پیشرفتهایی که چشم دشمنان را کور کرده، با اصرارمان بر راهی که در پیش گرفتهایم، پیامآوران و کارگزاران تجلی حقیقتی آسمانی هستیم که در آینده تحقق خواهد یافت.
برقراری ارتباطی میان این دو جهان به چیزی بیش از گفتگو نیاز دارد. گفتگو به میانجیگری زبان رخ میدهد و زبان ساکنان این دو جهان با هم متفاوت است، معنایی که هر طرف به کلمات مشابه نسبت میدهد متفاوت است. آنها ابزاری برای برقراری ارتباط متقابل ندارند، حرف همدیگر را نمیفهمند و در این نقطه از تاریخ که هستیم تنها میتوانند با هم بجنگند.
2- کارخانهی تغییر
زندگی پویاست. نیروی زندگی میل به تغییر و تحول و نو شدن دارد و حافظ دنیا را «کارخانهی تغییر» نامیده است:
فیالجُمله اعتماد مَکُن بر ثباتِ دَهر/ کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
زندگی پیوسته تغییر میکند و سبب تغییرات فرهنگی میشود، اما دگرگونی این دو لزومن هماهنگ نیست. جستار درخشان گئورگ زیمل با عنوان «تضاد فرهنگ مدرن» دربارهی همین ناهماهنگی است. او میگوید فرهنگ که بهطور مشخص از نظر او یعنی «قوانين مدنى و اساسى، آثار هنرى، دين، علم، تكنولوژى و بى شمار چيزهاى ديگر» محصول «فرایند زندگی» است. عناصر فرهنگی «شکل»هایی هستند که جریان پویای زندگی در درون آنها ریخته میشود، اما این اشکال ثابتاند:
… اشكالى كه از ضربان تب آلوده خود زندگى، از فراز و فرودهاى آن، از احياى مداوم آن، از تقسيم يافتن و وحدت مجدد مستمر آن، جدا و منفک هستند. اين اشكال ظرفى هستند هم براى زندگى خلاق – زندگیای كه بههرحال بلافاصله از آنها جدا مىشود – و هم براى زندگیای كه متعاقبن وارد آنها مىشود. اما اين اشكال پس از مدتى ديگر نمىتوانند آنها را در خود جاى دهند…. احتمالا اين اشكال در لحظه استقرارشان كاملا با زندگى جفت و جور هستند اما همزمان با آنكه زندگى به تحول و تكامل خود ادامه مىدهد، آنها به سمت تغييرناپذير شدن و دور شدن از زندگى ميل مىكنند و در واقع خصم آن مىشوند.
ایدئولوژیها، بهویژه ایدئولوژیهایی که سودای جامعیت دارند و میخواهند پاسخی واحد برای کل هستی فردی و جمعی باشند، همیشه ناگزیر در برابر نیروی زندگی قرار میگیرند و البته همیشه نیروی زندگی آنها را در هم میشکند. همانطور که زیمل میگوید:
دير يا زود نيروهاى زندگى هر شكل فرهنگیای را كه توليد كردهاند، تضعيف مىكنند. آن زمان كه يك شكل به طور كامل متحول میشود شكل بعدى آغاز به شكل گرفتن در زير آن كرده است و مقدر است كه پس از مبارزهاى كوتاه يا طولانى جانشين آن گردد.
هر ایدئولوژی تمامیتخواهی نفی همهی ابهامها و چشماندازهای نامتعین زندگی است. ایدئولوژی یک بار برای همیشه به همهی پرسشها پاسخ میدهد، یک بار برای همیشه معنای جهان را آشکار میکند و تصویر ثابتی از زندگی ایدهآل برمیسازد، اما آنچه در کارخانهی تغییر جریان دارد دیر یا زود در تضاد با این شکل ثابت بیزمان بیتغییر قرار میگیرد.
3- درسها
من فکر میکنم برای فهم تحولاتی که پاییز 1401 در ایران رخ میدهد، باید پیش از بسیاری چیزهای دیگر ابتدا درک کنیم این زندگی است که برای تداومش دارد میخروشد و خشمگین سر به در و دیوار میکوبد. از هر زاویهای که به این خروش بنگریم، زندگی ضرورت است. چه در پی تحقق آرمانهای دین باشیم، چه چپ، چه راست، قانون زمین بیرون از تصورات ما وجود داشته و وجود خواهد داشت. ایدئولوژی و سیستمی که جریان زندگی را سد کند، دیر یا زود میشکند. زندگی تغییر میکند و این تغییر ناگزیر است. ایدئولوژی و سیستمی که با خواستهای پیوسته نوشوندهی زندگی تطبیق پیدا نکند، دیر یا زود میشکند. مسئله تنها زمان است. مقیاس زمانی زندگی، با آن سابقهی چند میلیارد سالهاش، با مقیاس زمانی عمرهای ما فرق دارد.
من این روزها در حاشیهی خیابان انقلاب هر روز به جنگ آشکار زندگی و ایدئولوژی نگاه میکنم و نمیدانم سرانجام آن را در عمر کوتاه خودم به چشم خواهم دید یا نه. اما میدانم حرف هر دو شاعر پارسیگوی برای آنها که دل در گروه ایدئولوژی دارند عبرتآموز خواهد بود. پس تکرارشان میکنم:
و تو را من پیغام کردم از پسِ پیغام به هزار آوا، که دل از آسمان بردار که وحی از خاک میرسد.
فیالجُمله اعتماد مَکُن بر ثباتِ دَهر/ کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
سالار کاشانی
دوم آذرماه 1401