حکایت روشنفکر، حاج‌آقا و مردم بی‌نام

سالار کاشانی

ایرانی که امروز می‌شناسیم، زیستگاه مردمانی است متکثر، با علایق و سلایق گوناگون. در این یادداشت از میان گوناگونیِ بی‌شمار ایران امروز، تنها احوالِ سه گونه‌ی آشنای انسانِ ایرانی را، کم‌وبیش به قاعده‌ی رایج در تیپ‌های ایده‌آلِ علوم اجتماعی، توصیف می‌کنم؛ تنها برای آن‌که، به خیال خود، امکان فهمی مقدماتی از آن‌چه در دی‌ماه پرآشوب هزار و سیصد و نود و ششِ ایران می‌گذرد، فراهم کنم. پیداست که آن‌چه می‌نویسم متکی بر داده‌های معتبر و عینی نیست. چنین داده‌هایی در ایران امروز یا وجود ندارند یا از دسترس ما ناخودی‌ها خارج‌اند.

نخستین شخصیتی، که نمی‌توانیم نقش و اهمیت او را در عصر جمهوری اسلامی نادیده بگیریم، «حاج‌آقا» است. حاج‌آقا حاکم عصر ماست. حاج‌آقاها می‌توانند مجاهد دیروزی انقلاب اسلامی (البته در صف پیروزان آن انقلاب)، رزمنده‌ی جنگ یا مدیر و وزیر و وکیل نظام جمهوری اسلامی باشند؛ یا می‌توانند از نسل جوان و جویای نام «ارزش‌مدار»ی باشند که می‌کوشد راه حاج‌آقاهای نسل پیش را ادامه دهد. ویژگی همه‌ی حاج‌آقاها پای‌بندی به اصول نظم حاکم بر جامعه‌ی ایران و چارچوب عام ساختار سیاسی موجود است. حاج‌آقاها می‌توانند خود را «اصول‌گرا» یا «اصلاح‌طلب» بنامند و مشغول هم‌آوردی‌ای مداوم با هم باشند، اما پای‌بندی به خطوط کلی یک ایدئولوژی است که آن‌ها را حاج‌آقا می‌کند.

«روشنفکر» دومین تیپ مورد توجه این یادداشت است. شخصیت آشنایی که از اواخر عصر قاجار در ایران پیدا شده و با از سرگذراندن دگردیسی‌های پرفراز و نشیبی به عصر جمهوری اسلامی رسیده است. تحصیل‌کرده و دانشگاه‌رفته است، وابستگی فکری به اصول حاج‌آقایی ندارد و به تغییر وضع موجود، با تأسی به پندارها و کردارهای «جهان مترقی»، می‌اندیشد. روشنفکران می‌توانند دانشجو یا استاد دانشگاه، نویسنده، روزنامه‌نگار یا کارمند باشند؛ می‌توانند با حفظ پنداشت‌های روشنفکرانه، تجارتی به راه انداخته باشند و روزگارشان را در بازار بگذرانند؛ یا حتا در صف بیکاران تحصیل‌کرده‌ی بی‌شمار، با سختی و ناامیدی، منتظر گشایشی باشند. روشنفکران جهان را از دریچه‌ی ایدئولوژی‌های رنگارنگ جدید می‌نگرند. در پی «گذار به دموکراسی»‌اند، عدالت مارکسیستی را می‌جویند، به فکر گسترش آزادی فردند، یا خلاصه در جستجوی آرمان‌های مدرنی هستند که در قرون متأخر از غرب ظهور کرده است. روشنفکران ممکن است خود را مخالف نظام سیاسی ایران بدانند، یا برای اصلاح آن بکوشند؛ ممکن است برای اصلاح امور، به فراخور زمان، دل به حاج‌آقاهای «اصلاح‌طلب» بسته باشند، اما کمتر به اصلاح‌طلبیِ حاج‌آقایی به عنوان راه حلی نهایی باور دارند. به طور کلی جهان‌نگری روشنکران با نگرش حاج‌آقاها در تضاد است و این دو تیپ در طول دهه‌های اخیر ایران پیوسته در نفی دیگری کوشیده‌اند.

اما شخصیت سوم ما نامی ندارد، و همین بی‌نامی مشخصه‌ی بارز اوست. نامی ندارند چون نه صاحب هویت یکپارچه‌ای است و نه مجرا و ابزاری برای معرفی خودش در اختیار داشته است. نه از دایره‌ی منسوبان به نظام مقدس است، نه مخالف آشکار آن. نه رسانه‌های موافق و مخالف از او سراغی می‌گیرند، نه مستمعی برای سخنرانی دارد و نه حتا صاحب پیگیر حساب توییتری است. مردمان بی‌نام بی‌وقفه دست‌اندرکار بقای مادی خود و نزدیکان خود اند. وضعیت معیشتی لغزنده و پرخطر آنان و دوری‌شان از محیط‌های سیاسی و فرهنگی کانونی، فرصت و تمایل نزدیکی به ایدئولوژی‌های رایج سیاسی در ایران امروز را به آنان نمی‌دهد. گوشه‌ی چشمی به ایدئولوژی‌ها و ایدئولوژی‌پردازان موافق و مخالف ندارند. موافقت و مخالفتشان با نظم سیاسی موجود، نه حاصل نگرش‌های ساختارمند ایدئولوژیک، بلکه مبتنی بر صرفه و احساس شخصی است. مردم بی‌نام می‌توانند نمازخوان و اهل حلال و حرام باشند یا بی‌نماز و بی‌تفاوت به دین، می‌توانند آرام و سر به راه باشند یا لات و چاقوکش و بزهکار، اما در صف‌آرایی ایدئولوژی‌ها، در هم‌آوردی رسانه‌های رقیب، جایی ندارند.

حاج‌آقا‌ها و روشنفکران، اشتراکی مهم باهم دارند که از قضا باعث کشمکش دایمی‌شان هم می‌شود: ایدئولوژی‌باوری. این ایدئولوژی‌ها ـ با هر ماهیت و کیفیتی ـ به نگرش‌ها و پنداشت‌های آنان نظم و ساختار می‌دهد. مغایرت بنیادهای هستی‌شناسانه‌ی این ایدئولوژی‌هاست که مایه‌ی تضاد حاج‌آقا و روشنفکر می‌شود. این‌دو جهان را از دو زاویه‌ی دید متباین می‌بینند. هسته‌ی این تباین در بنیادها و پیش‌فرض‌هاست و از همین رو، گفتگو درباره‌ی سایر مسایل بین این دو ـ اگر گفتگویی هم شکل بگیرد ـ اغلب بی‌حاصل خواهد بود. مردم بی‌نام اما با این دو فرق دارند. آن‌ها هم ماقبل و هم مابعدِ ایدئولوژی‌اند. ماقبلِ ایدئولوژی‌اند چون محذورات مادی و معنوی زندگی، آنان را از پاگذاشتن به ساحت ایدئولوژی‌های موجود بازداشته است. اما آن‌ها به یک معنا فراتر از ایدئولوژی هم هستند. ایدئولوژی‌ها ناگزیر تصویری ثابت از جهانِ همواره‌متغیر برمی‌سازند که رهایی از آن برای ایدئولوژی‌باوران، مستلزم دست کشیدن از ایدئولوژی است. مردم بی‌نام خود قطره‌ای از دریای متغیر و متلاطمِ جهان‌اند و همین به آن‌ها امکان می‌دهد درکی بی‌واسطه‌تر و عینی‌تر از جهان داشته باشند. اقتضائات روزمره‌ی زندگی می‌تواند سوگیری‌های آنان را تغییر دهد و پشتیبانی آن‌ها از یک ایده، یک جریان سیاسی، تابع منافع، احساسات و مصلحت‌اندیشی‌های آنان برپایه‌ی همین اقتضائات است. بنابراین سوگیری‌های سیاسی آنان نیز با تغییر وضعیتشان در ساختار جامعه متغیر خواهد بود. این تغییر اغلب به معنای جذب شدن کامل آن‌ها در یکی از ایدئولوژی‌های سیاسی موجود در جامعه‌ی ایران نیست.

بیایید این سه تیپ انسان ایرانی را در اتاقی کنار هم بنشانیم تا با هم سخن بگویند. اولویت‌های حاج‌آقاها و روشنفکران را تاحدی ایدئولوژی‌هاشان تعیین می‌کند. حاج‌آقا بر چیزهایی مثل اجرای احکام اسلامی، حفظ نظام و مقاومت در برابر فشارهای خارجی تأکید خواهد داشت و روشنفکر، به تناسب ایدئولوژی‌اش، بر چیزهایی مثل دموکراسی، آزادی و برابری. دغدغه‌های مرد بی‌نام اما بر ضرورت‌هایی حیاتی مبتنی خواهد بود: نان، کار و شاید امنیت. اگرچه همین تمایز در اولویت‌ها و دغدغه‌ها رسیدن به هر توافقی را در این گفتگوی فرضی، دشوار می‌کند، اما در تعامل میان این سه، مسئله‌ای بنیادی‌تر وجود دارد: فقدان زبانی مشترک برای ارتباط متقابل. چیزی مثل تعامل سه موجود از سه سیاره‌ی دور از هم.  من فکر می‌کنم این گفتگو، در غیاب زبان مشترک و درک متقابل، بی‌حاصل خواهد بود. به خشم و کینه‌ی حاج‌آقا و روشنفکر از هم خواهد افزود و اگر بینام خیلی هم سربه‌راه نباشد، اگر حوصله‌اش از حرف‌های به زعم خودش بی‌ربط دوطرف سر برود و اگر فکر کند دغدغه‌های اصلی او در این گفتگو جایی ندارد، ممکن است تیزی را از جیبش دربیاورد و داستان درست کند.

می‌دانم که اثبات این مدعیات نیازمند مراجعه به داده‌های عینی است. چنین داده‌هایی در اختیار ندارم. اما دوست دارم به بخشی از تجربه‌ی زیسته‌ی خودم اشاره کنم. در مقطعی از دوران دانشجویی، فشار اقتصادی و نیافتن مسکن مناسبی در تهران، من و همسرم را ناگزیر به کوچیدن از تهران و ساکن شدن در یک مجتمع مسکونی در حومه‌ی شهر کرج کرد. در همان مقطع به مناسبتی برای یکی از نهادهای انقلابی فرهنگی کار می‌کردم و همزمان در دانشگاه جامعه‌شناسی می‌خواندم. در طول هفته چند روز سر کلاس می‌رفتم، در جلسات نهاد انقلابی شرکت می‌کردم و شب‌ها به حومه‌ی کرج بازمی‌گشتم. همزمان عضو ناظر و حاشیه‌ای دانشگاه ـ ملک آبا و اجدادی روشنفکر ـ، نهاد انقلابی ـ میدان تحت فرمان حاج‌آقا ـ و مجتمع مسکونی حومه‌ی کرج ـ یکی از فضاهای تحت اختیار مردم بی‌نام ـ بودم. تجربه‌ای جانکاه و البته یگانه بود. فاصله‌ی بعید ذهنی میان این سه فضا را در فاصله‌ی زمانی ناچیزی از نزدیک درک می‌کردم. از سیاره‌ای به سیاره‌ی دیگر، از دنیایی به دنیای دیگر می‌رفتم. هیچ نقطه‌ی اتصال و اشتراکی بین این سه دنیا نبود. صبحم را در دانشگاه با بحث درباره‌ی ربط عاملیت و ساختار، تبارشناسی دانش و تحلیل گفتمان انتقادی آغاز می‌کردم، عصرگاه در نهاد انقلابی شاهد بحث‌هایی درباره‌ی ساپورت‌پوشی زنان، فتنه‌های ضد انقلاب و ضرورت کنترل فضای مجازی بودم و شب از دنیاهای قرص و محکم روشنفکر و حاج‌آقا به دنیای لرزان و تاریک مردم بی‌نام بازمی‌گشتم. وسط دعواهای پرخشونت و بی‌انتها بر سر پول شارژ و آب و گاز مشترک، وسط زد و خورد جوانان معتاد محل، وسط جستجو برای یافتن دزد انبارهای مجتمع، وسط یک بی‌پناهی مطلق و خشن بازمی‌گشتم تا فردا.

من این آدم‌ها را کم و بیش می‌شناسم؛ آن‌هایی که در شهرهای کوچک ـ شهرهایی که گاه برای اولین بار است نامشان را در رسانه‌های عمومی می‌شنویم ـ برمی‌خیزند، خیابان را اشغال می‌کنند و عکس مقامات مقدس را به آتش می‌کشند؛ آن‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی یا محفل‌های خصوصی هی گیج و منگ به خودشان و اطرافیانشان نگاه می‌کنند و می‌پرسند «پس این‌ها کی‌اند که ایران را شلوغ کرده‌اند؟» و آن‌ها که با محاسن بلند و کوتاه پشت میزهای نظام اسلامی نشسته‌اند و با بیم و امید و سؤال به فکر چاره‌اند. این آدم‌ها نمونه‌های متکثر مردم بی‌نام، روشنفکر و حاج‌آقا، سه ضلع مثلثی هستند که من فکر می‌کنم دارند اکنون و آینده‌ی کلیتی به نام ایران را می‌سازند.

دعوای روشنفکر و حاج‌آقا دعوایی قدیمی است. اما هر دو خوب می‌دانند که از نظر شمارِ جمعیت آشکارا در اقلیت‌اند. این است که مردم بی‌نام همواره در سرانجام این رقابت نقشی تعیین‌کننده داشته‌اند. پیروزی در دعوای بین روشنفکر و حاج‌آقا با کسی است که مردم بی‌نام همراهی‌اش کنند و از همین‌روست که حاج‌آقاها پس از انقلاب تقریبن همیشه از پس روشنفکرها برآمده‌اند. شاید عبارت «مردم غیور» یا «مردم همیشه‌درصحنه‌»ی ایران، که در طول دهه‌های اخیر بسیار از تریبون‌های رسمی شنیده‌ایم، خطابی به همین مردمان بی‌نام باشد. عباراتی بسیار سیال و ـ‌ می‌توان گفت‌ ـ بی‌معنا که با بی‌نامی این مردم جور درمی‌آید. حاج‌آقاها همواره در «مقاطع حساس» مردم بی‌نام را فراخوانده‌اند، اما این فراخوانی به معنای یکرنگی و یکپارچگی کامل مردم بی‌نام با حاج‌آقاها نیست. بیشتر می‌توان گفت این سه نیرو، به ویژه در سه دهه‌ی اخیر، حیات مستقل خود را داشته‌اند و مرزهایی ملموس و ناملموس ـ حتی‌الامکان دور از دسترس دیگری  ـ به دور خود کشیده‌اند.

دست کم یک روایت از سرچشمه‌ی آشوب‌های دی‌ماه جاری، می‌گوید داستان با فراخوان آشنا و تکراری حاج‌آقایی در مشهد از مردم بی‌نام آغاز شده است. اما می‌دانیم که این تنها آغاز ماجراست. بینام نه دل در گرو ایدئولوژی حاج‌آقا دارد، نه روشنفکر. بینام می‌تواند خلاف عادت گذشته، از این هردو بگذرد، سیل شود، بی‌شکل، بی‌سرپرستی این و آن، خود دغدغه‌هایش را در خیابان داد بزند و بنیاد حاج‌آقا و روشنفکر را یک‌جا با خود ببرد. من می‌گویم بینام برحق است، اما این را هم می‌دانم که شوریدن بینام سیل است و سیل بنیان‌برانداز و هراس‌آور. سیل که بیاید، همه را با خود خواهد برد.

2 دیدگاه در “حکایت روشنفکر، حاج‌آقا و مردم بی‌نام”

  1. سلام. سالار که بی نام نمی شود. سالار خود نامی است فراتر از بی نامی. باشد که بی نامانمان نامی ماندگار گیرند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *