قاری قرآنی که پیوندهایی آشکار با قدرت دارد، در معرض اتهام تجاوز به چند پسربچه قرار میگیرد؛ اما با وجود اعترافات کمابیش روشناش، کیفری نمیبیند و بنا نیست مجازات شود. چنانکه میدانید این داستانی خیالی نیست. روایت رخدادی است که در عصرِ جمهوری اسلامی، در ایران رخ داد و در سال ۹۶ خورشیدی، با ناامیدیِ افکار عمومی از اجرای آشکار عدالت به پایان رسید. آخرین سخنان سخنگوی دستگاه «عدالت» جمهوری اسلامی دربارهی این پرونده، حاکی از پایان چشمانتظاریِ آن بخش از افکارِ خشمگین ایرانیان بود که میپنداشتند جای ظالم و مظلوم را در این واقعه به روشنی میدانند و امیدوار بودند رویههای جاری قضایی، «عدالت» را به اجرا درآورد.
این انسداد در امکانِ فروکش کردن آتشِ خشم و انتقام از طریق اعتماد به رویههای قانونیِ معمول، درست همانجایی است که در سینمای ایران «قیصر» کارش را آغاز میکند. درست همانجایی است که قهرمانیِ همهی قهرمانهای قصههای مشابه شروع میشود. قهرمان از زندگی روزمره و رویههای عادی و همیشگی فرامیگذرد، پاشنهی کفشهای قیصریاش را ورمیکشد و خود دست به کار میشود.
آدمهای خسته و درمانده و خشمگین همیشه از دیدن قهرمانی که روی پردهی سینما، رؤیای بهپاخاستن و و تغییردادنِ تباهیها را عملی میکند، دست به کارهایی میزند که تماشاگران خسته و درمانده و خشمگین نمیتوانند، لذت میبرند. اما در سینمای دهههای اخیر ایران، چنین قهرمانانی را به ندرت دیدهایم. انسداد موجود در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی جامعهی ایران، به کرات در این سینما به تصویر کشیده شده است. سینمای ایران از اواسط دههی هفتاد، ناگواریِ اوضاع را همواره هشدار داده، اما اغلب با دلسردی و ناامیدی اعلام کرده است که گریزی از این تباهی نیست. قیصر به خاک سپرده شده و نجاتدهنده در گور خفته است.
فیلم «لاتاری» نقطهی مقابل این ناامیدی است. بهپاخاستن علیهِ ناامیدی و بیعملی است. لاتاری همان دنیای ناموس و رفیق و وطن است که با کاریکاتورهای مؤلفِ این دنیا ـ مسعود کیمیایی ـ در سالهای اخیر تفاوت دارد. لاتاری قیامی علیه تباهی است که با اوضاع دههی نود خورشیدی تناسب دارد. پس «لاتاری» میتواند «قیصر» زمانهی ما باشد، و در نگاه اول هم به نظر میرسد که هست، اما اگر دقیقتر شویم به طرزی غریب و پیچیده به ضد آن تبدیل میشود.
لاتاری فیلمی ایدئولوژیک است. ایدئولوژی را در معنای تصویری از جهان به کار میبرم که در خدمت منافع صاحبان قدرت عمل میکند. میخواهم از این فراتر بروم و بگویم لاتاری یکی از بهترین فیلمهای ایدئولوژیک عصر جمهوری اسلامی است. در لاتاری قیصر زنده میشود. تماشاگرانِ خسته و درمانده و چشمانتظارِ تغییر، چشمانتظار این که کسی پیدا شود و کاری بکند، با دیدن قهرمانانشان ذوق میکنند و چشمهایشان برق میزند اما ـ نکتهی ظریف اینجاست ـ در لاتاری عمل قهرمانان در برابر ساختارهای ستمگر موجود قرار نمیگیرد. قهرمانان خشمِ جمعیِ ما را بر سر نیروهایی بیرون از دنیای ایرانی، خارج از ساختارهای تباهشده و مسدود وطن خالی میکنند. در لاتاری دادخواهی ستمدیدگان به طرزی هنرمندانه با ملیگراییِ ایرانی پیوند میخورد. هدفِ انتقام، اعراب بدطیننتیاند که از دختران ایرانی سوء استفاده میکنند و نمایندهی قدرت (حمید فرخنژاد) حامی و ناجیِ قهرمانِ ناتوانِ فیلم از آب درمیآید.
لاتاری با موفقیت خشم جمعی را به بیرون از مرزهای منافع صاحبان قدرت فرامیفکند و نیروی ویرانگر ناشی از این خشم را، با بهکاربستن احساسات ملیگرایانهی موجود، متوجه بیگانگانی خارج از مرزهای سیاسی و فرهنگی ایران میکند. اگر ماجرای قاری قرآنِ ابتدای این یادداشت را کنار لاتاری بگذاریم، تنها گوشههایی از این ایدئولوژیپردازیِ تحسینبرانگیز را درخواهیم یافت.