دربارهی خوبوبد «حیات اجتماعی کوچه» در ایران
سالار کاشانی
1- کوچه و لمپن/ قهرمانهایش
بازنمایی تصویر کوچه در فیلمهای سینمایی دهههای چهل و پنجاه ایران بسیار بیشتر از سینمای امروز بود. بسیاری از ماجراهای قهرمانان لوطیمسلک سینمای آن سالها در کوچهها اتفاق میافتند. مشهورترینشان شاید قیصر باشد که پاشنهی کفشهایش را ورمیکشید و راه میافتاد در کوچههای شهر بیقانون که انتقام بگیرد و عدالت را برقرار کند.
اربابان کوچه همین قهرمانان لوطیمسلک فیلمهای آن سالها بودند که زورشان زیاد بود، با لهجهی جاهلی حرف میزدند، به خاطر رفیق و ناموس میمردند و «ضامندار » محض احتیاط همیشه توی جیبشان بود. لمپن/ قهرمانان کوچه امروز نه فقط از صحنهی فیلمها که از صحنهی شهر محو شدهاند. محو لوطیها اما با محو تدریجی چیزی به اسم حیات اجتماعی کوچه همراه و هماهنگ بوده است.
اهمیت کوچه در سینمای ایران بازتاب برجستگی آن در زندگی اجتماعی واقعی این دوران است. کوچه در زندگی شهری آن زمانه، برخلاف امروز، بخشی همیشگی و عادی از زندگی اجتماعی بود و کوچهها نه فقط فضا و معبر، که مکانی برای تعاملات اجتماعی بودند. کوچه جزئی از محله بود و محله بخشی از هویت مردم را میساخت. مردم با محلهشان و به خاطر محلهشان احساس سربلندی و سرافکندگی میکردند. به خاطر محلهشان غیرتی میشدند. دعوا میکردند. محله «ما»یی بود که حریمی اجتماعی را از اغیار جدا میکرد و به زندگی سامان میداد.
در کار محققان علوم اجتماعی، مثل فهم مردم کوچه و بازار، محله فقط فضایی فیزیکی شامل معابر و خانهها و مراکز خدماتی و محلهای گردهمآیی نیست. درک اهالی یک محله از آن درکی اجتماعی است. محله از ترکیب مکان، مردم، نظام کنش متقابل، هویت مشترک و نمادهای عمومی ساخته میشود. پس محله یعنی عدهای از مردمِ ساکن در قلمرو مشخصی از شهر که با هم تعاملات متقابل الگومندی دارند، به وجود هویت محلهای قائلاند و آن را در قالب نمادهای عمومی اظهار میکنند[1].
بازنمایی پربسامد محله در سینمای دهههای چهل و پنجاه خورشیدی، مقارن دورانی است که قرار بود جامعهی ایران با برنامهریزی مهندسان و سیاستگذاران و به رهبری دولت به سرعت «مدرن» شود و در واقع هم همه چیز داشت با سرعت بسیار تغییر میکرد. خیابانها و بزرگراههای جدید در میان بافت قدیمی شهرها پدیدار میشدند، کارخانهها جمعیت را به سوی خود میکشیدند، بناهای جدید ساخته میشدند و خلاصه همه چیز از شکل و شمایل آدمها گرفته تا الگوهای کار و عادتهای مصرفشان در حال عوض شدن بود. در دنیای متحول شهرهای بزرگ ایران انگار نیرویی از هر سو به شیوههای جاافتادهی زندگی هجوم میآورد و خواب آرام کسانی را که به این شیوهها خو کرده بودند میآشفت. محله در این دنیا مثل مأمنی بود در برابر نیروهای بیگانه. جای آدمها و فضاهای آشنا بود در برابر غریبگی شهری که داشت پوست میانداخت. آرامش خاطر ناشی از سادگی و فهمپذیری جهان بود در برابر پیچیدگی اجتماعی و تکنولوژیک شهری که با آهن و دود و سیمان پیش میرفت. یکی از مهمترین دلایل اهمیت کوچه و محله در سینمای آن دوران همین است.
در کار بسیاری از پژوهشگران که کوشیدهاند بازنمایی تصویر شهر را در سینمای ایران مطالعه کنند، یافتهی مشابه و تأملبرانگیزی به چشم میخورد: غلبهی تصویر منفی از شهر مدرن در سینمای ایران. در یکی از این پژوهشها که مطالعهای است درباره بازنمایی چهرهی شهر در سینمای ایران از سال 1309 تا 1390، نویسندگان در نهایت نتیجه میگیرند شهر در سینمای ایران عمدتاً «به مثابه مکانی خطرناک، فریبنده، مرگبار، سرابگونه، وحشتانگیز و حسرتبار بازنمایی شده است». همین پژوهش نشان میدهد که چگونه در مقطعی از سینمای ایران محله و عناصر سازندهاش مثل «کوچههای تنگ، آشنایی و همبستگی اهالی محل، خانههای قدیمی، دعوا، حرف زدن لاتی، غیرت، ناموسپرستی، پهلوانی، مردانگی و رفاقت» به عنوان ارزشهایی در حال نابودی در برابر کلانشهر و عناصر سازندهاش مثل «خیابانهای وسیع و اتوموبیلرو، گمنامی در شهر، خانهسازی جدید، کارخانه، کلوپ، سینما، صحبت کردن لفظ قلم، روشنفکری و فریبکاری و نامردی» قرار میگیرد[2].
افول محله و لمپن/قهرمانانش دلالتی طبقاتی هم داشت. با توسعهی شهر، صنعت و بوروکراسی نیروهای اجتماعی جدیدی در صحنهی حیات اجتماعی ایران قدرت میگرفتند که پیشتر کمشمار بودند و قدرت ساختاری قابل اعتنایی نداشتند: کارگران کارخانههای صنعتی که خود جزئی از نظم جدید کلانشهر و تابع قواعد آن به شمار میآمدند و جماعت تحصیلکرده و دانشگاهرفته که نیروی انسانی مورد نیاز سیستم در مشاغل یقهسفید بودند و داشتند ظرف مدت کوتاهی هم از نظر جمعیت و هم قدرت اقتصادی و فرهنگی پلههای سلسلهمراتب طبقاتی ایران را بالا میرفتند. در مقابل، نیروهای اجتماعی سنتی جامعهی ایران – یعنی گروههایی مثل کشاورزان، زمینداران، روحانیون و کاسبان – با جهتگیریهای توسعهای دولت ایران در آن روزگار رفتهرفته جایگاه پیشین خود را از دست میدادند. لمپن/قهرمانان کوچه، به عنوان جزئی از نظام نقشهای سنتی ایران، ناگزیر همراه نیروهای اجتماعی قدیمی در سراشیب سقوط قرار داشتند. نظم جدید شهر زیر بار بینظمی چاقوکشهای جوانمرد کوچه نمیرفت و لمپن/قهرمانان کوچه به این ترتیب پس از مدتی به نمادهای بزهکاری و زورگیری و خلافکاری تبدیل شدند و در کوچی اجباری فرهنگ و سبک زندگیشان را از کوچه به زندان بردند. کوچه بیقهرمان شد. به قول رضاموتوری «دیگه تو اون بازارچه از بچههای قدیمی هیچکی نیست. همه پرت و پلا شدن یا رفتن حبس یا زمینگیر شدن».
اگرچه برنامهریزان و مجریان مدرنیزاسیون ایران در دوره پهلوی گروهی از طبقات متوسط تحصیلکردهی شهرنشین بودند، اما اثرگذارترین نقدها به مدرنیزاسیون ایرانی آن دوران هم از دل همین طبقهی متوسط جدید برآمد. در ذهن و خیال بسیاری از روشنفکران ایرانی- حتا تا همین امروز هم – هر تحول و تغییر و تازگی که منشأ ناآشنا داشته باشد، ناگزیر پاکی یک گذشتهی خیالی را میآلاید. و همین بود که برای دههها جمعی از هنرمندان و نویسندگان و متفکران ایرانی معاصر سوگواران همیشگی چیزی از دست رفته بودند. و نوحهها و مویهها کردند برای از دست رفتن تدریجی گذشتهی پاکی که میگفتند آرامش و آسایش و صلح و دوستی بیکران بوده است. از دهه چهل خورشیدی به بعد شِکوه از سیمان و آهن و تکنولوژی جزئی جداییناپذیر از شعر فارسی است و شهر در بسیاری از این شعرها نماد همهی آلودگیهای مدرن است. تعبیر سهراب سپهری در شعر صدای پای آب تنها یکی از نمونههای بسیار ناخرسندی از شهر است:
شهر پيدا بود:
رويش هندسي سيمان، آهن، سنگ
سقف بي كفتر صدها اتوبوس
معادل همین جریان را در همین دورهی زمانی در سینمای ایران میتوان یافت. داستان آدمهای فرشتهخوی روستایی که ناغافل به شهر میآیند و در چنگ اهریمنان شهرنشین میافتند مضمون بسیار پرتکرار سینمای ایران است که از همان سالها میآید. اینهمه میراث روشنفکرانی رمانتیک بود که اگرچه از لحاظ ساختاری بخشی از نیروهای اجتماعی مدرن ایران بودند، اما گویی خود را با دنیای جدید غریبه میدیدند. برای آنان در درون چارچوب بهسرعت در حال تغییر شهر مدرن، محله آخرین سنگر مقاومت دنیای مألوف گذشته با دنیای ناآشنای تازه بود. سنگری که هنوز میشد پشت مرزهای آن در برابر هجوم مدرنیزاسیون اجتماعی و اقتصادی ایستاد؛ در کوچهها، جایی که قیصر با گامهای مصممش قدم برمیداشت تا انتقام بگیرد. دنیایی که در آن به جای منطق نظم و قانون و دولت مدرن، منطق رفاقت و انسجام و چاقو حکم میراند.
2- منطق کوچه
عباس کیارستمی در سال پرماجرای 1357 فیلمی ساخت به نام «قضیهی شکل اول شکل دوم». در این فیلم دانشآموزانی را میبینیم که یکی از آنها مرتکب بینظمی در کلاس میشود. معلم که نمیتواند فرد خاطی را شناسایی کند، گروهی از دانشآموزان را در موقعیت انتخاب قرار میدهد: فرد خاطی را معرفی کنند یا همه از حضور در کلاس منع خواهند شد. فیلم در ادامه ما را با نظرات مجموعهای از شخصیتهای فرهنگی و سیاسی زمانهاش دربارهی شکل اول یعنی معرفی دانشآموز خاطی توسط یکی از پسرها و شکل دوم یعنی استقامت همهی گروه در برابر خواست معلم آشنا میکند.
فیلم کیارستمی نمونهی درخشان تقابل منطق اجتماعی کوچه و مدرسه است: منطق انسجام در برابر منطق قانون؛ تقابلی بزرگ که منشأ ناموزونیهای گستردهی اجتماعی در تاریخ معاصر ایران شد. قانون تو را به عنوان یک فرد مورد خطاب قرار میدهد، انسجام وجود تو را تا آنجا مشروع میداند که جزئی از کل باشی. مدرسه مثل هر نظام بوروکراتیکی با قانون کار میکند نه انسجام. گروه رفقا، بچهمحلها و هر اجتماع کوچکی مثل آن با انسجام است که پایدار میماند نه قانون رسمی. اوضاع وقتی چالشبرانگیز میشود که این دو در مقابل هم قرار گیرند، وقتی ارزشهای بنیادی کوچه و مدرسه با هم در تناقضاند.
یورگن هابرماس، فیلسوف و جامعهشناس آلمانی و بازماندهی مکتب فرانکفورت، نظریهای جامع در نقد مدرنیتهی اروپایی ساخته است. او با تمایز قائل شدن بین دو نوع عقلانیت ابزاری و ارتباطی، معتقد است در مدرنیتهی اروپایی توسعهی عقلانیت ابزاری به بهای تضعیف و تخفیف عقلانیت ارتباطی رخ داده است. عقلانیت ابزاری عقلانیت نظام سیاسی و اقتصادی است که بر پایهی قانون و محاسبه کار میکند. عقلانیت ارتباطی منطق حاکم بر تعاملات آدمها در زیستجهان زندگی روزمره است. هابرماس میگوید در تاریخ مدرن اروپا عقلانیت ابزاری عقلانیت ارتباطی را به بند کشیده و با توسعهی عقلانیت ارتباطی و رها شدن آن از سلطهی نظام سیاسی و اقتصادی پروژهی مدرنیتهی اروپایی به پایان مطلوبش خواهد رسید.
میشود منطق کوچه را که منطق انسجام و تعامل است شکلی از عقلانیت ارتباطی و منطق مدرسه را که منطق نظم و قانون است شکلی از عقلانیت ابزاری دانست. در دانشکدههای علوم اجتماعی ایران سالهاست دانشجویان میکوشند با استفاده از نظریهی هابرماس نشان دهند چطور در ایران هم مثل تاریخ اروپا عقلانیت ابزاری بر عقلانیت ارتباطی چیره شد. فرض بر این است که چون در ممالک مترقی سیر حوادث اینطور بوده در ایران هم باید همین باشد. شاید بخشی، گوشهای از داستان با این تحقیقات آشکار شده باشد، اما واقعیت این است که تاریخ معاصر ایران اندکی با تاریخ معاصر اروپا فرق دارد.
در تضاد بین کوچه و قانون در ایران در تحلیل نهایی کوچه دست بالا را داشته است. منطق کوچه، یعنی خاصگرایی، همبستگی و وفاداری به آدمهای آشنا به عنوان عناصری بنیادی در فرایند جامعهپذیری فرد – که بخش قابل توجهی از آن در حیات اجتماعی کوچه رخ میداد- در جان مردم نفوذ میکرد. داستان قانون عام، حاکمیت قانون و برابری در مقابل قانون اما در تاریخ معاصر ایران داستانی متفاوت است: کوشش بسیار و دستاورد ناچیز. یکی از اصلیترین خواستههای مبارزان مشروطه حاکمیت قانون بود. میگفتند قانونی داشته باشیم که به موجب آن حاکمان هر کاری دلشان خواست نتوانند با رعیت بکنند؛ خواستی که بعد گذشت بیش از صد سال درستوحسابی محقق نشده است. منطق کوچه حتا هنوز در دل بوروکراسی دولتی هم پابرجاست. مدیر جدید به محض انتصاب تا آنجا که دستش برسد بچهمحلها را پشت میز مینشاند که هوایش را داشته باشند. هنوز که هنوز است حاکمان و مدیران در نظام سیاسی و اقصادی بیشتر با منطق کوچه عمل میکنند؛ حتا وقتی تجسد فضایی فرهنگ انسجام یعنی کوچه دیگر در صحنهی شهرها چندان آشکار نیست.
ایران با اروپا فرق داشت. در سیر تحولات ایران عقلانیت ابزاری و ارتباطی، منطق کوچه و منطق قانون به هم آمیخت، به جای هم به کار رفت و حاصل داستانی که البته همچنان ادامه دارد آش درهمجوشی از چیزهای مختلف است که باید آن را در جای خودش و جایگاه خودش مطالعه کرد. البته ترجیحاً نه با نظریهی هابرماس.
3- کوچه همچون جعبهی گنج
دولت مدرن به هر کجا که رفت کوشید برای برقراری نظم و تسهیل نظارتْ آدمها، گروهها و مکانها را همسان کند. آدمهای همسان در مکانهای همسان قابل کنترلترند. خیابانهای هموار و مستقیم شهر در برابر کوچههای باریک و پیچدرپیچ محله نمونهی بارز تحولی است که دولت مدرن در سازماندهی شهرها به وجود آورد. احداث خیابانهای همسان مستلزم ویران کردن بسیاری از کوچههای یگانه و ناهمسان است. اما مسئله این است که ویرانی کوچه تنها از میان برداشتن یک فضا نیست، حیات اجتماعی کوچه هم نابود میشود. همانطور که از حیث فضایی خیابانهای جدید جایگزین کوچههای تنگ میشوند و آدمها از طریق آنها به مقصد میرسند، باید جایگزینهایی اجتماعی برای کارکردهای اجتماعی کوچه هم پیشبینی کرد. در کلانشهرهای ایران چنین جایگزینهایی همچنان وجود ندارند.
حیات اجتماعی کوچه در ایران فوایدی داشت و به نیازهایی پاسخ میداد. به کوچه و در مقیاس بزرگتر محله در فرهنگ شهری ایران میتوان همچون امتداد مرزهای خانه نگریست. اگر خانه مظهر حس تعلق و امنیت و اعتماد باشد، این حسها در کوچه و محله با شدت کمتر ادامه پیدا میکنند. کوچه میتواند کارکردهایی را که خانه در حوزهی خصوصی دارد به حوزهی عمومی نیز انتقال دهد. آشنایی و الفت با آدمهای کوچه مولد حس امنیت است. کوچه با سازوکارهای خاص خودش در برخورد با غریبههایی که وارد محله میشوند، تا حد زیادی از اهالی کوچه در برابر ناامنی محافظت میکند. دیگر کارکرد بسیار مهم کوچه و محله فراهم کردن حمایتهای اجتماعی است. آدمها میتوانند در صورت مواجهه با مضایق و مشکلات زندگی روی کمک همسایهها حساب کنند. در واقع شکلی از آن شبکهی حمایتی که در فرهنگ ایران میان اعضای فامیل و قبیله و عشیره وجود دارد، در محله هم میتوان یافت. محله منشأ نوعی هویت جمعی هم هست که آدمها برای ارتقای کیفیت زندگیشان به آن نیاز دارند. عضو یک محله بودن به فرد امکانهای بیشتری برای تعریف کیستیاش میدهد و به این ترتیب او میتواند فقط فردی ناچیز و بینامونشان در برابر نیروهای قدرتمند و ناآشنای دنیای شهر نباشد. این حس تعلق نه تنها مایهی آرامش فرد است، بلکه مشارکت اعضای محله در امور عمومی را تسهیل میکند. اهالی محل کوچهشان را جایی از آن خود میدانند و در حفظ و نگهداری آن داوطلبانه همکاری میکنند. به طور کلی کوچه و محله در فرهنگ زندگی شهری ایران منبع غنی سرمایهی اجتماعی بوده است. کوچه به عنوان میانجی حوزهی خصوصی و عمومی سطحی از اعتماد عمیق میان اعضای خانواده را به جمعی بزرگتر تسری میدهد. انسجام، مشارکت، احساس تعلق، هویت و حمایت اجتماعی را هم میتوان برخی از دیگر ابعاد سرمایهی اجتماعی کوچه به شمار آورد.
محله با این کارکردهای اجتماعی متنوع یک نهاد اجتماعی ارزشمند در فرهنگ شهری ایران پیشامدرن بوده است، اما برنامههای توسعهی شهری قبل از انقلاب، و تا دههها بعد از آن، به این کارکردهای اجتماعی بیتوجه بودند و در کنار بازسازی فضاهای شهری، ناخواسته به ویرانی یکی از سرچشمههای سرمایهی اجتماعی در زندگی شهری ایران کمک کردند.
4- کوچه همچون مرداب
در میان تولیدات فرهنگی و هنری قبل از انقلاب در بازنمایی شهر و کوچه، آثاری خاص و ناهمسو با جریان غالب رمانتیک و نوستالژیک آن دوران هم میتوان یافت. در نیمهی اول دهه پنجاه آهنگی به نام «بنبست» به آهنگسازی بابک بیات، ترانهی ایرج جنتی عطایی و با صدای داریوش اقبالی منتشر شد که از پشت عینک نمادگرایی مرسوم آن سالها به کوچه و زندگی محلهای سنتی به شکلی متفاوت مینگریست. تصویری که ترانه ترسیم میکند، تصویر کوچه قدیمی بنبستی است که در آن دیوارهای کاهگلی باغی خشک، اهالی کوچه را از متصل شدن به «رود بزرگ» بازمیدارند: «میون این همه کوچه که به هم پیوسته/ کوچهی قدیمی ما کوچهی بنبسته /دیوار کاهگلی یه باغ خشک که پر از شعرای یادگاریه/ مونده بین ما و اون رود بزرگ که همیشه مثل بودن جاریه». در ادامه ترانه با تصدیق ارزش کوچهی قدیمی، احساس تعلق به کوچه و خاطرههای کوچه، تردید در پیوستن به رود بزرگ را کنار میگذارد: «اما ما عاشق رودیم مگه نه؟ / نمیتونیم پشت دیوار بمونیم / ما یه عمره تشنه بودیم مگه نه؟ / نباید آیهی حسرت بخونیم» و در نهایت: «دست خستهمو بگیر تا دیوار گلی رو خراب کنیم/ یه روزی، هر روزی باشه دیر و زود/ میرسیم با هم به اون رود بزرگ/ تنای تشنهمونو میزنیم به پاکی زلال رود».
حیات اجتماعی در کوچه اگرچه کارکردهایی داشت که مناسبات جامعهی پیشامدرن ایران را تسهیل میکرد، اما برخلاف تصاویر نوستالژیک طرفداران حسرتمند گذشته از آن، برای همه آنقدرها هم دلخواه و رویایی نیست. کوچه دنیایی محدود و بسته بود. مردابی بود منفصل از جریان زندگی بیرون از محله. برخورداری از امتیازها و حمایتهای بچهمحل بودن، نیازمند وانهادن آزادی و فردیت بود. هضم تفاوت فردی در اجتماع کوچک محله دشوار است. چشمان مراقب کوچه در همهی احوالات آدمها را کنترل میکند که از خط بیرون نزنند و طرد و انکار میتواند کمترین مجازات رفتار خلاف عرف برای خاطیان باشد.
افق محدود کوچه برای نیروهای اجتماعی جدید جامعه ایران تنگ بود. جریان تحول جامعهی ایران آدمهایی جدید با سلایق متنوع تازه ساخته بود که با سبک زندگی کنترلگر و یکسانساز کوچه کنار نمیآمدند و آزادی و فردیت بیشتر میخواستند. برای زنان متحول شده، پذیرش قواعد محدود کوچه دشوارتر بود. کوچه به عنوان مکانی در امتداد خانه، زندانی نسبتاً امن برای زنان میساخت. امن بود اما در محدودهی خودش. بیرون از قلمرو کوچه به بیگانگان تعلق داشت و انتظار میرفت زنان با آن کاری نداشته باشند. زن ناموس محله بود و لمپن/قهرمانان کوچه از کاربرد خشونت برای حراست از ناموس کوتاهی نمیکردند. این جماعت هم، برخلاف تصویر اسطورهای سینمای ایران از آنها، فرشتگان عدالت نبودند. در جامعهای که داشت به سوی اعمال قانون یکپارچهی عام برای همهی شهروندان میرفت، خودشان را گاه هم شاکی و هم و قاضی و هم مجری قانون میدانستند و با منطق رفاقتیشان در برقراری عدالت بیشتر ظلم میکردند تا عدل.
علاوه بر همه اینها، برجستهترین کارکرد کوچه و محله سنتی، یعنی سرمایهی اجتماعی، از قضا بزرگترین کژکارکرد آن برای نظام اجتماعی مدرن ایران هم بود. سرمایهی اجتماعی کوچه درونگروهی است. اعتماد، مشارکت، انسجام، تعلق و حمایت کوچه محدود به «ما»ی محلهای است. این ما در برابر بیگانگان تعریف میشود و بیگانه یعنی هر کس از ما و بچهمحل ما نیست. در چنین شرایطی قاعده این است: اعضای گروه قابل اعتمادند، دیگران غیر قابل اعتماد. روابط خصومتآمیز و نزاعهای پرماجرا و طولانی محلهها با هم تاحدی ناشی از همین سرمایهی اجتماعی قوی درونگروهی در داخل محلهها و ضعف یا فقدان سرمایهی اجتماعی بین گروهی در رابطهی بین محلات است. گذشته از این، زندگی در شهر و جامعهی مدرن مستلزم سطحی از اعتمادتعمیمیافته است. در شهر مدرن رانندهی مسافربر و فروشنده و مأمور پلیس را شخصاً نمیشناسیم؛ نمیدانیم بچه کدام محل است و اصل و نسبش از کجاست، اما برای تداوم بیچالش زندگی روزمره ضروری است به آنها در انجام وظایفشان اعتماد داشته باشیم. مرزهای محدود اعتماد محلهای نه تنها بستری برای اعتماد تعمیمیافته فراهم نمیکند، بلکه در برابر آن قرار میگیرد و خاصگرایی مفرط محله مانع از عامگرایی لازم برای زندگی در شهر و جامعهی مدرن است.
درست است که برنامهریزی توسعه شهری در ایران تا مدتها به نابودی حیات اجتماعی کوچهها و محلهها بیاعتنا بود، اما این همهی داستان نیست. زمانه عوض شد، نیازهای متنوع و متحول پدید آمدند و دنیای کوچه پاسخگوی نیازهای تازه نمیتوانست باشد. جهان پیوسته تغییر میکند. نمیشد دنیای کوچه را همانطور که بود حفظ کرد، لزومی هم نداشت. حسرت و افسوسی اگر در کار باشد، نه برای از دست رفتن گذشتهی رویایی کوچه، برای این است که جایگزین درخوری برای حیات اجتماعی کوچه در دوران جدید ایران پیدا نشد.
[1] بحث مفصلتر درباره مفهوم محله را در این منابع بیابید:
Schwirian, K. P. (1983). Models of Neighborhood Change. Annual Review of Sociology, 9, 83–102.
aydın, D & Büyükşahin, S. (2014). Neighborhood Concept and the Analysis of Differentiating Sociological Structure with the Change of Dwelling Typology. Procedia – Social and Behavioral Sciences, 140, 260-269
[2] اجلالی، پ و گوهریپور، ح (1394)، تصویرهای شهر در فیلمهای سینمایی ایرانی (1309-1390). فصلنامه علوم اجتماعی، 68، 229-278