زنان و کارگران، داستان یک جدایی

مقارن شدن صدور احکام عجیب کارگران نیشکر هفت‌تپه با خودسوزی زنی پس از ماجراهای دستگیری‌اش برای ورود به ورزشگاه آزادی، سرِ زخم‌هایی کهنه را باز کرده که مدت‌هاست تن رنجور جامعه‌ی ایران را می‌آزارد. سال‌هاست اندام‌های مختلف این تنِ تکه‌پاره جداجدا، در انفکاک از هم، می‌زیند. در میانِ این اندام‌های منفصل، دو تکه‌ی ازهم‌سوا هستند که زندگی آن‌ها در دو دنیای موازی به نظر آشکار می‌رسد: از یک سو جمعیت نسبتن مرفه و برخوردارِ شهرهای بزرگ که غالبن تحصیل‌کردگان حقوق‌بگیر و خرده‌سرمایه‌داران‌اند، همان کسانی که آن‌ها را «طبقه‌ی متوسط جدید» می‌دانند؛ و از سوی دیگر فرودستانِ مزدبگیر یا کارکنان نابرخوردار از سرمایه‌ی فرهنگی و اقتصادی در شهرها که بخش قابل توجهی از آنان را کارگران تشکیل می‌دهند.

این دو جمعیت نامنسجم هر کدام در درون خود مجموعه‌ای از شبکه‌های روابط اجتماعی دارند، منظورم مناسبات و تعاملات اجتماعی افراد با هم‌رده‌هایشان در فضاهای واقعی و مجازی است که البته در تصویر کلی جامعه‌ی امروزی ایران تعاملاتی است نامنظم، کمرنگ و محدود؛ اما از حیث ساختاری هیچ خط ارتباطی پایداری مجموعه‌ی شبکه‌های ارتباطی هر کدام از این دو جمعیت را به دیگری متصل نمی‌کند. این به زبان آدمیزاد یعنی کسانی که اصطلاحن به آن‌ها طبقه‌ی متوسط جدید می‌گوییم در جامعه‌ی امروز ایران ارتباط اجتماعی سیستماتیک و قابل توجهی با کسانی که اصطلاحن به آن‌ها طبقه‌ی کارگر می‌گوییم، ندارند و بالعکس. این دو جمعیت الگوهای مصرف، سبک‌های زندگی و البته اولویت‌های سیاسی متفاوتی با هم دارند. و از آن‌جا که ارتباط وثیقی میان آن‌ها نیست، هر کدام عضوِ نوعیِ جمعیت مقابل را در حکم «دیگری»‌ای می‌انگارد که به دشواری می‌توان با او به یگانگی و همدلی دست یافت. ارتباط دو شخصیت اصلیِ مرد در فیلم «جدایی نادر از سیمین» (با بازی پیمان معادی و شهاب حسینی) می‌تواند مثال روشنی از رابطه‌ی این دو جمعیت در ایران امروز باشد.

این دو جمعیت روی هم رفته از حیث نسبت عددی بخش عمده‌ی ناراضیان از وضع موجود سیاسی ایران را تشکیل می‌دهند، اما از آن‌جا که مطالبات سیاسی متفاوتی دارند، کنش‌های سیاسی آنان کاملن مستقل از یکدیگر صورت می‌گیرد. نمونه‌ی بارز این کنش‌های مستقل در طول سال‌های اخیر ماجرای دختران خیابان انقلاب از یک سو و اعتراضات کارگری از سوی دیگر است. مطالبه‌ی آزادی زنان (که شامل حق انتخاب پوشش و ورود به استادیوم‌های ورزشی نیز می‌شود) از گذشته تا اکنون از جمله‌ی مطالبات سیاسی همان به اصطلاح «طبقه‌ی متوسط جدید» بوده است و مسئله‌ی معیشت و دستمزد از جمله‌ی مطالبات «طبقه‌ی کارگر». در دورنمای کلی چنین به نظر می‌رسد که هر یک از این دو جمعیت نسبت به خواست‌های سیاسی جمعیت دیگر بی‌اعتناست و واکنش هر یک نسبت به خواست‌های سیاسی دیگری در بهترین حالت چیزی بیش از همدردی نیست. می‌توانم بگویم جمعیت نسبتن برخوردار حین زندگی در دنیای مصرفی‌اش، یعنی در میانه‌ی کافه‌گردی‌ها و سفرهای تفریحی‌اش، وجدانی معذب نسبت به اقشار فرودست از جمله کارگران دارد که بازنمایی آن را می‌توان در شبکه‌های اجتماعی دید. اما از سوی مقابل دست کم من نشانه‌ای دال بر همدردی فرودستان با مطالبات و رنج‌های طبقه‌ی نسبتن برخوردار مشاهده نکرده‌ام. خلاصه‌ی کلام این‌که دوری این دو جمعیت از همدیگر در شرایط امروزی جامعه‌ی ایران بیشتر از آن است که بتوان انتظار کنش سیاسی مشترک و هم‌بسته‌ای از آن‌ها داشت.

انفکاک این دو جمعیت در جامعه‌ی امروز ایران انفکاکی ساختاری است. یعنی کسانی که در جایگاه‌های مربوط به هر یک از این دو قرار می‌گیرند، صاحب منافع و علایقی هستند متناسب با جایگاه اجتماعی خودشان. کسی که برای حقوق زنان می‌کوشد، تنگناهای معیشتی کمتری دارد و برای کسی که به خاطر حقوق مادی و معیشتی‌اش مبارزه می‌کند، احتمالن مسئله‌ی ورود زنان به ورزشگاه‌ها فاقد اولویت است. آدم‌ها موجوداتی معقول و حساب‌گرند و نمی‌توان بی‌جهت از آن‌ها انتظار داشت پیِ چیزی بروند که به نظر نمی‌رسد منفعتی برایشان داشته باشد. اما جدایی ساختاری این دو از هم بخش‌های مهمی از حقیقت را می‌پوشاند.

واقعیت این است که ظلم به کارگران و محدودکردن زنان هر دو در راستای حفظ منافع گروه‌ها و اقشار واحدی در جامعه‌ی ایران هستند؛ همان کسانی که از حفظ وضع موجود سود می‌برند، کسانی که حفظ وضع موجود برایشان منفعت سیاسی و اقتصادی دارد. این همان چیزی است که جدایی طبقه‌ی متوسط جدید و کارگران امکان آشکار شدن‌اش را به تأخیر می‌اندازد. سؤال این است که آیا عاملان نابودی کارخانه‌های سابقن دولتی و بیچارگی کارگرانشان از یک طرف و ممانعت‌کنندگان از ورود زنان به ورزشگاه‌ها از طرف دیگر کسانی بی‌ربط به یکدیگرند؟ آیا ماجرای هفت‌تپه تنها نتیجه‌ی ندانم‌کاری برخی از مدیران دولتی و ماجرای ورزشگاه‌ها فقط ناشی از لجبازی برخی دیگر از آن‌هاست؟ آیا ظلم به کارگران و زنان در جامعه‌ی امروز ایران دو مقوله‌ی جدا از هم‌اند با دلایل و راهکارهای متفاوت؟

من گمان می‌کنم برخلاف انفکاک ساختاری میان مخالفان وضع موجود، نوعی وحدت ساختاری میان مدافعان آن وجود دارد. اگر عامل اصلی این اتحادْ منافعی باشد که از حفظ وضع موجود نصیب مدافعان می‌شود، بی‌‌تردید ابزار اصلی آن توسل یا تشبه یا تظاهر به یک ایدئولوژی مشترک است؛ چیزی که جبهه‌ی ازهم‌گسیخته‌ی مخالفان به کلی فاقد آن است.

یک دیدگاه در “زنان و کارگران، داستان یک جدایی”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *